من زنم

با دست هایی که دگر دل خوش

به النگو هایی نیست که زرق و برقش

شخصیتم باشد

من زنم و به همان اندازه از هوا سهم می برم

که ریه های تو

می دانی درد آور است من آزاد نباشم

که تو به گناه نیفتی

قوس های بدنم به چشم هایت

بیشتر از تفکرم می آیند

دردم می آید باید لباسم را با میزان ایمان شما

تنظیم کنم

 

(سیمین دانشور)

 

آزادی

دوستت دارم عزیزترینم

بی تو مرا  سالهاست به کویری  کشاند ه اند

و لبانم را با سوزنی

به پهنا و درازای جوالدوزی دوختند

 اتشم زدند

و خاکسترم را نیز نابود کردند

بی تو مرا مظلومترین

 زن دنیا  شناساندند

و با برقعه نیز بدنم را برهنه دیدند

و به جرم سکوت بدنامم کردند

 سنگ بارانم نمودند

آری دگر

می توانم زندگیم را هدیه دهم

تو را هرگز

با من بمان

تا دگر تاریخ مظلومیت مرا

هزار باره تکرار ننماید

تا فرزندانم همراه با من

قربانی حادثه های تعصب

 سرگردان و آواره

جهان نباشند

با من بمان

آزادی

برای تاریخی جدید

و تلاشی برای تغییر

 

 

 

 

السلام علیک یا ابا عبدالله (ع)

 

خدای همه ما!

می پرستم خدایی را که از آن همه ماست

خدایی که هم از هندوست هم از مسلمان

 خدای تمام انسانها که بی دینند و یا با دین

خدایی که همه را دوست دارد

و آفریدگار همه ماست

خدایی که بنده گانش را از هم جدا نمی سازد

رها نمی سازد

او می شنود به دردهای همه ما

و ما را از خود نمی راند

نمی راند

نمی بازد خدایش را

با اختلاف رنگ هامان یا باور هامان

می پرستم من خدایی را

که همدرد همه ماست

و از آن همه ماست

خدای من آفریدگار گل نیلوفر یست

که زیبا می سازد مردابها را

با تمامی  زشتیهاش

و می کارد در قلب من

دوست داشتن را

می آموزدم

انسان بودن را

 

 

 

 

باز بردار پشتکیت را !!!!

(تقدیم به احساس پاک لیلی و هزاران لیلی دیگر)

باز هم بردار پشتکی یت را

  روانه شو برای هجرت

       پشتکی یت که پر است

               از درد و افسا نه های دوری و هجرت

دردهایی که از خواندنش تمامی عالم منکرند

        تو که  قماری در قمار خانه های جهان

و پرآوازه ترین بازی  هستی

         باز بردار پشتکی ات را

        باز هم بخوان ترانه هجرت و درد

          که حال از بهر نمود ه ایی

پشتکی ات

که در آن نسلها به تو آموختند

رنگ برنگی رنگین کمانها را

نه یک رنگی شان را

و تو به همان سادگی باور نمودی

و ادامه دادی را هشان را

      باز هم خانه بساز در گوشه ایی

               دیگر از جهان

                با خوابهایی تازه خیالهایی تازه تر 

    که هرگز تعبیری نداشت

و تو که با درد دایم هم آغوشی

همدرد و همراهت

درد است درد است

و هجرت

    پشتکیت رابردار

    برویم به آنجا که زاده شده ایم  پیش  مادرمان

و برای همیشه ساکن شویم

 بسازیم

خرا بی ها را مثل همیشه

ولی این بار سرزمین خودمان را

 با همدیگر با یک رنگ و یک صدا

رنجورمان نموده مانده مان کرده

این بار سنگین

پشتکیت را بردار با هم برویم

به دیار خودمان

ما از این مادر زاده نشدیم

دلش برایمان هم نخواهد سوخت!!

درد  بس است دیگر

بیا با هم پرواز کنیم و با هم بنشینیم

به دیار خودمان پیش مادر خودمان

با یک رنگ و یک صدا!

هم وطنم

بر دار پشتکیت را

با هم برویم!!

به دیار خودمان

پیش مادر خودمان

 

 

 

 

 

باید آموخت

باید آموخت

باران بودن را

که تازگی می بخشد به تمامی دنیا

نه تنها به سرزمین خود

آسمان بودن را

که آبی می سازد

تمامی دنیا را

نه تنها سرزمین خود را

خورشید بودن را

که گرم و روشن می سازد

تمامی عالم را

نه تنها عالم خود را

آری باید آموخت

باید آموخت

عشق و مهربانی را

از باران  آسمان و خورشید

 

 

 

 

قهرمانی دیگر (لیلی حیدری)

 

 

تاج بیگم نامِ کافه یي در کابل است که کاركنانش معتادان مدوا شده هستند. درآمد اين كافه براي تامین مالی يك اردوگاه ترك اعتياد هزينه مي شود. حالا برخی این کافه را به نام «اردوگاه مادر» یاد می کنند.

"نفس ترک کردن اعتیاد خوب، منطقی و ساده است. شاید آدم هایي چون من که با درد رفیقند، درد هم نکشند؛ ولی مصرف نکردن یک وسوسه عجیبی دارد؛ یک چیزی زیر پوست می دود و دل آدم برای نشئه شدن لک می زند". اين حرف های مصطفی مشتریان رستورانت تاج بیگم را به سکوت وا می دارد.

"اردوگاه مادر" مركزي است كه با مدیریت لیلا حیدری تا هنوز توانسته است بیش از 300 معتاد را مانند مصطفی به زندگی عادی برگرداند.

مصطفی  27 ساله که بعد از 9 سال، اعتیاد را ترک كرده است، روایتی عجیبی از آغاز اعتیادش دارد: "آن زمان ها غرور و خودخواهی وصف نشدنی در من فوران می کرد. به "من های" درون خود خیلی خوب و مثبت پاسخ می دادم. یاد نداشتم این "من" را سرکوب کنم. از کنجکاوی زیاد معتاد شدم. از قليان و سیگار شروع کردم، بعد حشیش، بعدا هم تریاک. ولی روزی شد که دیگر این ها نشه ام نمی کرد و کارم به هیرویین کشیده شد. روزهایي بود که از نشئه شدن لذت می بردم. دروغ می گفتم، دزدی می کردم...".

رستورانت تاج بیگم حالا مشهور شده و مشتریان زیادی دارد.

رستورانت تاج بیگم حالا مشهور شده و مشتریان زیادی دارد.

مصطفی چشمانش را به پایان دوخته است تا مبادا مشتریان "رستورانت تاج بیگم" اشکهایش را ببینند؛ بی خبر از اینکه دل آدم های اطرافش نیز برای گریه کردن با مصطفی گرفته است.

لیلا حیدری، شاعر و فلمساز زمستان سال پار تصمیم گرفت تا مرکزي را براي بازپروری معتادان در کابل بگشايد. ليلا در مورد تصميمش مي گويد: "یک روز سرد زمستانی که باران شدید در حال باریدن بود، از روی پل سوخته رد شدم. آنجا حالت عجیب و وحشتناکی جریان داشت و جمعیت بزرگی چنان با درد، رنج و عذاب در میان کثافت و لجن زیر پل سوخته روی هم لمیده بودند، که هر آدم زنده یی را ترس فرا می گرفت".

لیلا حیدری بعد از مشوره با دوستانش، تصمیم گرفت تا مکانی را برای بازپروری مهیا و این معتادان را قرنطین کند. در نخستین دور، 28 نفر معتاد آماده می شوند تا به "اردوگاه مادر" بروند.

خانم حیدری ماه ها است که با این معتادان زیر یک سقف زندگی می کند. با آنکه به خاطر زندگی مشترک با این معتادان بارها تهدید شده است، اما او مي گويد كه زندگی با این افراد برایش حس خوبی می دهد.

بسیاری از اعضای اردوگاه با آنکه از لحاظ سني بزرگتر از "لیلا" هستند، ولی او را "مادر" مي نامند.

لیلا حیدری می گوید: "چیزی که در افغانستان خیلی کم به آن پرداخته شده است کار انسانی و ابراز حس انسانی است. من باید خیلی وقت ها پیش، دوباره به ایران برمی گشتم ولی وقتی حالت درد، رنج و فلاکت بار مردم را دیدم با خودم گفتم چه کار بیهوده یی؛ بروم، فلم بسازم و شعر بنویسم که چی!؟ اینجا ماندم و این اردوگاه را ساختم، تا انسانی تر زندگی کرده باشم".

در اردوگاه مادر خبری از تجمل نیست. فقط چند اتاق با وسایل اندکی برای گذران زندگی يك زن شاعر و فلم ساز كه یکجا با مردان سوخته سرزمینش زندگي مي كند؛ مرداني كه دلشان خیلی وقت ها برای نشئه شدن تنگ می گردد؛ ولی شعر، موسیقی، فلم و قصه خوانی خیلی خوب آنها را قانع می کند.

صدای تنبور انور آزاد، شعر خوانی لیلا حیدری، قصه خوانی داستان نويسان جوان، و گپ و سخن فيلمسازان در مورد فلم هایشان؛ يا به عبارتي، مصاحبت با قشر فرهنگی، گذران شب ها و روزها را برای معتادان متفاوت کرده است.

لیلا حیدری می گوید: "با یاری دوستان نویسنده و هنرمندم بساط شعر، ادبیات و هنر خیلی وقت ها اینجا گسترده است و اعضای اردوگاه مادر هم با معرفی شدن با هنرمندان خوشحال می گردند و لحظه های درد را فراموش می کنند".

در جمع معتادان درمان شده، اردوگاه مادر يك كودك هشت ساله هم به چشم مي خورد. او كه مانند ديگر افراد قرباني مواد مخدر شده بود، با حمايت ليلا و اردوگاه مادر توانست به زندگي كودكانه خود باز گردد.

"تصور" نخستین فلم لیلا حیدری جایزه اول کارگردانی و بازیگری را در يك جشنواره سينمايي در افغانستان سال گذشته از آن خود کرد. او می گوید: "بدبختانه بعد از تصور تا هنوز کار دیگری ندارم؛ چون پولی را که به خاطر ساختن دومین فلمم در نظر گرفته بودم، مصرف اردوگاه کردم و اگر صادقانه بگویم از چند نفر دوستان پول بدهکارم و حتی این روزها نیاز به قرض نیز دارم".

بیش از 300 معتاد در رستورانت تاج بیگم توانسته اند اعتیاد را ترک کنند.

بیش از 300 معتاد در رستورانت تاج بیگم توانسته اند اعتیاد را ترک کنند.

لیلا حیدری در مورد ایده ساخت "رستورانت تاج بیگم" می گوید: " تاج بیگم را به خاطر تامین هزینه های اردوگاه مادر ساختیم. معتادانی که در اردوگاه پاک شده اند، اینجا به عنوان کارمند وظیفه اجرا می کنند و حالا رستورانت هم به کلبه فرهنگی شاعران و هنرمندان مبدل گشته است".

"حیدر" 37 ساله که حالا به عنوان همکار در رستورانت تاج بیگم کار می کند، 7 ماه است که اعتیاد را در اردوگاه ترک گفته است. او درباره سرگذشتش می گوید: "شش سال پیش در مشهد، ایران معتاد شدم. به جز من در خانواده ام همه تحصیل کرده هستند ولی من درسم را نیمه گذاشتم و زندگی ام را به خودم جهنم کردم". حیدر مي گويد سال هایي که مواد مخدر استفاده مي کرده از خودش بدش می آمده است و درد سختی را تحمل می کرده است.

به گفته حیدر، "اردوگاه مادر" برای همه معتادان چون دانشگاه است. اینجا می شود درس های بزرگی را آموخت و به دیگر معتادان کمک کرد؛ چنانی که هیچ روانپزشکی و هیچ بیمارستانی نمی تواند اين كار را بكند.

مادر "اردوگاه مادر" در پايان مي گويد: "با آنکه زندگی ام دشوار می گذرد، ولی سختی آدم را می سازد. می خواهم اعتراف کنم که با نفس کشیدن و زندگی با معتادان منم ساخته شدم و زندگی را یاد گرفتم. ماه ها است که حس عجیب لذت و شادمانی دارم، حسی که هیچ گاهی تجربه اش نکرده بودم".

 

در گوشه‌ای از این کافه گاهی بحث روی شعر و ادبیات، سینما و هنر چنان داغ است که کسی متوجه سرد شدن چای و قهوه‌ نمی‌شود.

لیلا در کنار این که در پیاله‌ها/فنجان‌ها چای می‌ریزد، خود در بحث‌ها نیز سهیم می‌شود.

گاهی هم، حسن آذرمهر، یکی از شاعران جوان افغانستان را می‌بینید که طنین گیتارش فضا را فرا گرفته است.
آشپزان و کارکنان این کافه هم کسانی اند که روزگاری معتاد بودند و در اردوگاه لیلا مداوا شده اند.

لیلا، حدود ده ماه می شود "اردوگاه مادر" را ساخته است.

لیلا، ده ماه پیش، پس از بازگشت از ایران یک مرکز بازپروری برای معتادان را در کابل تاسیس کرد

این اردوگاه از آغاز فعالیتش تا هنوز بیش از ۳۰۰ معتاد را به زندگی عادی برگردانده است.

از مدیریت مدرسه تا زندان اوین

لیلا، مثل بسیاری از افغان‌های مهاجر متولد ایران است. او یازده سال پیش در شهر قم ایران، از پولی خیاطی، یک مکتب/مدرسه‌ خودگردان را برای افغان‌هایی تاسیس کرد که در آن زمان اجازه‌ آموزش در مکتب‌های ایرانی نداشتند.

او می‌گوید به خاطر فعالیت‌هایش در دفاع از حقوق افغان‌ها و دیگر فعالیت‌های مدنی، یک ماه را در زندان اوین ایران و چهل روز را هم در 'انفرادی' سپری کرده است.

پس از مدتی، لیلا، عضو غیررسمی سینماگران جوان ایران شد و کارگردانی را فراگرفت.

از فیلم‌سازی تا مدیریت کافه

لیلا، حالا یک سال می شود که به وطنش (افغانستان) آمده است و دیگر قصد برگشتن به ایران را ندارد.

او می‌گوید وقتی شور و شوق باسوادان و بی‌سوادان در افغانستان را به تماشای سریال‌ها دید، فکر کرد، فیلم‌سازی بهترین راه خدمت و آگاهی رسانی به این مردم باشد.

'تصور' نخستین فیلمی ساخته‌ او بود که برنده‌ی جایزه اول کارگردانی و بازیگری یک جشنواره‌ فیلم در افغانستان شد.

این جشنواره از سوی یک شبکه خصوصی(تلویزیون طلوع) در افغانستان راه اندازی شده بود.

حالا حدود سه ماه می‌شود، کافه "تاج بیگم" را ساخته است.

حسین، پس از ده سال، حالا نه ماه می‌شود که در اردوگاه لیلا ترک اعتیاد کرده و به زندگی عادی اش برگشته است. او حالا مشغول آشپزی در 'تاج بیگم' است.

بیشتر کافه‌ها در افغانستان، فضای مردانه دارد و حتا در موارد زیادی نمی‌توانید هیچ زنی را در کافه‌یی یا رستورانی سراغ بگیرید؛ چه رسد به این که زنی مدیریت یک کافه‌ را به عهده داشته باشد.

لیلا، اما این ریسک را پذیرفته است، او ظرفیت تحمل نگاه‌های سوال‌برانگیر و سنتی افغانستان را در خود پرورش داده و توانسته است که این نگاه‌ها و پرسش‌ها و تهدیدها را نادیده بگیرد و به مبارزه اش ادامه دهد.

او می‌گوید: "من هر روز (از خانه) با این فرض بیرون می‌شوم، که احتمال دارد همین روز مرا بزنند. اما امیدوارم که سطح فرهنگی مردم به حدی بالا برود تا بتوانند درک کنند که هر زنی که بخواهد کار فرهنگی کند حمایت شود نه تهدید."

اردوگاه لیلا تا هنوز هیچ کمکی مادی و معنوی از سوی دولت و یا نهادهای غیر دولتی دریافت نکرده است

بانو فروتن، یکی از مشتریان "تاج بیگم" می‌گوید: " این‌جا اگر چه محوطه‌اش کوچک است، اما دلی بزرگ دارد."

لیلا در تلاش است تا کافه‌اش را بزرگ‌تر کند و فرهنگیان هم، به او وعده داده اند که در سر و سامان دادن مکان نو "تاج بیگم" هر کدام سهمی بگیرند

نويسنده: فرخنده رجبي

 

ز گهواره تا گور دانش بجوی

چو هرگز نیابی نشانی ز شوی
ز گهواره تا گور دانش بجوی!

این هم دلیل:

از این رو که وقتی تو شوهر کنی
دگر هیچ نتوان کنی جست و جوی
بخر، زایمان کن، بروب و بپز
بدوز و اتو کن، بساب و بشوی
بیا و برو، میهمانی بده
شود استراحت، تو را آرزوی!
نداری اگر خانه، سالی دو بار
تو با شوهرت می روی کو به کوی
مبادا که چیزی بخواهی از او
تو باید شوی همسری صرفه جوی
وگر همسرت مایه دار است هم
مبادا دوتا باشه تنبانِ وی!
بخواهی اگر شوهری سر به راه
برس دائما هی به روی و به موی
اپیلاسیون، رنگ، مش، های لایت
که با دیدن تو بگویند:« ووووی!»
شب امتحان بی شب امتحان
والا برد شو ز تو آبروی!
نباید بگیری تو هیچ استرس
شب امتحان هی شوی ترشروی
بگوید که برگرد پیش بابات!
برایش اگر آوری نیمروی!
 یکی او یکی بچه ها مانعند
که حفظت شود جزوه ها مو به موی
رسد مادر ِ شوهرت هم ز راه
برای کمی غرغر و گفت و گوی!
قدم رو رود روی اعصاب تو
به کلی بریزد به هم خلق و خوی!
به دنبال او هی ز در می رسند
یکایک عموزاده ها و عموی!...

از این رو مجرد اگر مانده ای

به اعصابی آرام دانش بجوی!!!!؟

*************

زنده باشی خانم زهرا حسین زاده

 

 

روز زن مبارک   ( ما می توانیم)

 

روز تولد بی بی فاطمه زهرا(س) و روز مادر و زن را به تمامی زنان جهان خصوصا زنان رنج کشیده وطنم تبریک عرض می کنم و امیدوارم روزی برسد که همه زنان در مقابل ظلم بیاستند و جهانی با حقوق واقعی داشته باشیم.

...........................................................

این هم یک خبر خیلی جالب که فکر کردم با هم بخوانیم بهتره.

ما می توانیم

 

نشانی خانۀ خانم ظریفه کافی است از یکی از ساکنان این روستا بپرسی خانۀ آن زن قریه دار ‌( کد خدا) کجاست؟

نوآباد، یکی از روستاهای ولسوالی نهر شاهی ولایت بلخ در شمال افغانستان است و خانم ظریفه قاضی زاده، از سوی مردم این محل حاکم این روستا انتخاب شده است.

او دم در منتظر بود، از من استقبال کرد و با گرمی دعوتم کرد بروم داخل. حدود پنجاه زن که برخی از آن‌ها کودکان شان را نیز با خود داشتند جمع بودند. این زنان از گوشه و کنار ولسوالی نهرشاهی برای نشستی به خانۀ قریه‌دار ظریفه آمده بودند.

او عکس هایی از کارهایش را به زنان نشان می‌داد و می‌گفت که دیگر هنگام آن است که همه زنان مثل او کار کنند و برای حق شان مبارزه کنند.

او می‌گفت:"ببینید من هم یک زن خانه بودم، امروز می‌توانم با یک هزار نفر جلسه داشته باشم؛ می‌توانم با مقامات بنیشیم حرف بزنم. در (کشورهای) خارج، زن رئیس جمهور می‌شود چرا در افغانستان نمی‌شود. ببیند(زنان در خارج) چقدر جرات دارند چقدر کار می‌کنند."
نشست به شکل رسمی‌اش پایان یافت اما این زنان یکی یکی مشکلات شان را با خانم قاضی زاده مطرح می‌کردند و او هم به هر یکی مشور‌ت های مفصلی می‌داد.

محبوبیت قریه‌دار ظریفه تنها در میان زنان روستاهای نهرشاهی خلاصه نمی‌شود، او را مردان این اهالی نیز پذیرفته اند و خانم ظریفه هم به مشکلات همه رسیدگی کرده است.

مولوی سید محمد، یکی از اهالی روستای نوآباد در مورد ظریفه گفت:"کارهایی را که خیلی از مردان نمی‌ توانند از عهدۀ آن برآیند، ظریفه جان آن را انجام می‌دهد."

شکست یا پیروزی

وقتی ظریفه از گذشته‌هایش می‌خواهد بگوید بغضی گلویش را می‌فشارد. او می‌گوید زمانی که عروسی کرد فقط ده سال داشت و پانزده ساله بود که مادر شد

ظریفه‌ی پنجاه و یک ساله و مادر هشت دختر و هفت پسر است، او از بام تا شام برای مردم محل به خصوص برای زنان تلاش می‌کند.

درافغانستان این معمول نیست که قریه‌داران، زن باشند. قرن‌هاست که فقط مردان این کار را به عهده دارند. ولی ظریفه یک استثنا است.

او زمانی که در نخستین دور انتخابات پارلمانی افغانستان خود را نامزد کرد و نتواست برنده شود، به کسانی که به او رای داده بودند وعده داد که مسئولان را وارد خواهد کرد تا انرژی برق ولسوالی نهر شاهی را تامین کند.

او برای انجام این کار به کابل سفر کرد و از وزیر انرژی و آب دستور احداث یک نیروگاه برق در روستای نوآباد را گرفت.

پس از آن که ظریفه، روستای نوآباد را چراغان کرد، از سوی مردم این محل، حاکم این روستا انتخاب شد و حالا حدود شش سال از این ماجرا می‌گذرد.

چندی پیش شاید برای نخستین بار بود که مردم این منطقه حیرت زده زنی را در حال راندن تراکتور می‌دیدند. این زن کسی جز ظریفه قریه‌دار نبود.

او با تراکتور برای آبادی یک مسجد خاک آورده است، ماشین افتاده در یک گودال را بیرون کشیده است و گاهی هم برای نظارت از روستای نوآباد، لباس مردانه پوشیده است و در اطراف این روستا با موترسکلت دور زده است.

از کنیزی تا حکومت

وقتی ظریفه از گذشته‌هایش می‌خواهد بگوید بغضی گلویش را می‌فشارد. او می‌گوید زمانی که عروسی کرد فقط ده سال داشت و پانزده ساله بود که مادر شد.

او در اوایل زندگی مشترک، در خانه شوهرش هنوز اسباب بازی هایش را ترک نکرده بود. اما مرگ پدرش او را وادار کرد که دیگر اسباب و بازی‌های کودکانه اش را با پدر یک‌جا دفن کند.

مرحله تلخ زندگی ظریفه، دورانی بود که در شهرستان دولت آباد در یک روستای دور افتادۀ ولایت بلخ با خانوادۀ شوهرش زندگی می‌کرد، او می‌گوید در آن زمان فرقی با یک کنیز نداشت.

در دوران حکومت طالبان، با شوهرش به مزارشریف آمد و به عنوان یک رضاکار (داوطلب) کودکان محل را واکسن می کرد و به شکل مخفی برای زنان محل زمینه سواد آموزی را فراهم کرده بود.

پس از حکومت طالبان، فعالیت‌های ظریفه بیشتر شد. در شوراهای زنان سهم گرفت، زنان را تشویق به سهم‌گیری در انتخابات کرد تا این که خود قریه‌دار شد.

ظریفه حالا دیگر آن روستایی نیست، دیگر آن زن خانه نیست، او حالا می‌تواند از سلاح استفاده کند. او حالا مردان را راهنمایی و تادیب می کند.

برای پیشرفت روستای نو آباد تلاش می کند و گاهی خلاف کاران را نیز مجازات می کند.

 

...................................................................................

ما می توانیم!

 

 

 

 

 

گل یاس است بانویم فاطمه (س)

بر حاشیه برگ گل شقایق بنویسید

گل طاقت فشار در و دیوار ندارد                        

..................................................................

سالروز شهادت بانوی بزرگ اسلام بی بی فاطمه زهرا (س)را به همه دوستدارانش تسلیت می گویم و امیدوارم از پیروان واقعی آن بانو باشیم.

 

 

یاس بوی مهربانی می دهد

عطر دوران جوانی می دهد

یاس ما را رو به پاکی می برد

رو به عشق اشتراکی می برد

یاس مثل عطر پاک نیت است

یاس استنشاق معصومیتست

یاس را آیینه ها رو کرده اند

یاس را پیغمبران بو کرده اند

یاس بوی حوض کوثر می دهد

عطر اخلاق پیمبر می دهد

 

(نام شاعر را نمی دانم)

 

 

 

زنان شرق و غرب

 

(تقدیم به همه زنان دنیا)

منم زن شرقی!

که محرومم داشتند

از زیبایی علم و آگاهی

مرا فقط مادر نامیدند

وظیفه ام گهواره جنباندن

آشپزی و پاک کردن خانه

بدون مزد آه یادم رفت آری

مزدش تو سری خورن و ظلم بی حد

به جای تشکر!

چادری را به سرم نهادند به نام عفت

و خودشان  آن را به بازی گرفتند

و من این عفت را از کودکیم با خود داشته ام و خواهم داشت

بدون چادر و یا همراه با آن!

پس عفت و غیرت مرد در چیست؟؟

آیا فقط عفت مال زنان است؟

و اینک باز منم ولی زنی از غرب

آری فقط فرقمان جغراقیاییست!

من علم  و آگاهی داشته ام و دارم

انتخاب می کنم 

 آزاد بوده ام و هستم با همه معنویتش

من در جامعه هستم و خواهم بود

در خانه هستم و خواهم بود

بدون هیچ تو سری از بقیه

و در مقابل ظلم ایستاده ام

من کار می کنم  رشد می کنم

می دانم حقوقم را مرامم را

 اجراء می کنم آن را در خانه و در جامعه

احترام می خواهم و می گذارم

اگر بخواهم چادر را انتخاب می کنم

با همه معنویتش

و نه برای نگاه گرگان

که همیشه گرسنه اند!

حال کداممان نیاز به کمک دارم

منی که زن شرقم و یا منی که زن غربم؟؟

 

 

 

 

8 مارچ تولد زن مبارک

روز جهانی  زن را به تمامی زنان جهان تبریک می گویم و دعا گویم هر روز روز زن باشد!

چرا که زن یعنی مهربانی ، دوستی ، عشق، صداقت و  بی نهایت........

................................................

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سخنان امام علی(ع)

 

  • مراقب افکارت باش که گفتارت می شود.مراقب گفتارت باش که رفتارت می شود.مراقب رفتارت باش که عادتت می شود.مراقب عادتت باش که شخصیتت می شود و مراقب شخصیتت باش که سرنوشتت می شود.

 

  • قناعت پيشه كردن، از عزت نفس است.

 

  • احمق ترين خلق كسي است كه خود را عاقلترين خلق بداند.

 

  • آفت وقار و هيبت مرد، شوخي است.

 

  • اگر چشم دل بينا نباشد، شنوائي گوش سودي ندهد.

 

  • با نيكان بدي مكن، چه آنان را از نيكي باز مي داري.

 

  • بالاترين بخشش آن است كه پيش از خواري خواستن باشد.

 

  • با پدران خود نيكي رفتار كنيد، تا پسرانتان به شما نيكي كنند.

 

  • انسان در زير زبان خويش پنهان است.

 

  • انسان را پس از مرگ خانه اي نيست، مگر خانه اي كه قبل از مرگ بنا كرده است.

 

  • بد ترين رفيق كسي است كه تو را به معصيت خدا تشويق كند.

 

  • ترسو را توفيق و كاميابي محال است.

 

  • پوزش طلبيدن نشان خردمندي است.

 

  • به هر چيز در دنيا بيشتر انس داري، زيادتر از آن بترس.

 

  • بلاي آدمي در زبان اوست.

 

  • كسي كه در كار كوتاهي كند به غم و اندوه دچار مي شود.

 

  • كسي كه خودخواهي و اسراف پيشه كند، از برتري و بزرگواري مي افتد.

 

  • بزرگوار كسي است كه در كيفر بدي نيكي كند.

 

  • مؤمن را شادي در جبين است و اندوه در دل.

 

  • ناداني دردناك ترين دردهاست.

 

  • هنگامي كه هوس ها بر عقل چيره شوند، انسان به پرتگاه ها كشيده مي شود.

 

  • هيچ مالي پر فايده تر از عقل نيست.

 

  • دانائي ميراثي است شريف و گرامي.

 

  • هر كه مرا حرفي بياموزد، مرا بنده خود گردانيده است.

 

  • هر كس ميدرود آنچه را ميكارد و جزا مي بيند آنچه را عمل مي كند.

 

  • خوبي سخن در كم گفتن است.

 

  • دانشي كه تو را اصلاح نكند، گمراهي است.

 

  • هر كس از خدا بترسد، ترسش از مردم كمتر مي شود.

 

  • سه كار شرم برنمي دارد: خدمت به مهمان، برخاستن از جا در برابر معلم و گرفتن حق خود.

 

  • دين مرد خرد اوست، كسي كه عقل ندارد، دين ندارد.

 

  • رشك بر هميشه بيمار است.

 

  • درباره آنچه از آن شناختي نداري، سخن مگوي.

 

  • سينه عاقل، صندوق اسرارش مي باشد.




بانویی آزاد


و این منم بانویی آزاد

ترکیبی از حیا،وفا،جفا،رها

 سکوت و فریاد

آزادم از تمامی غم های عالم

و مونسم تمامی زیباییها و مهربانیهاست

عشق از من چشمه می گیرد

و نفرت شیطان راننده شده است از من

در آسمانها، شباهنگام می درخشم

و بهشت ،زمین من است

*****************************


سلام به همه دوستان عزیزم 

من تقریبا یک ماهی می شود که از مسافرت برگشته ام.جایتان خالی رفته بودم پاکستان زیارت والدینم و خواهران گلم.  خیلی خوش گذشت جای همگیتان خالی بود. خوشبختانه در عروسی یکی از خواهرانم هم قسمت شد شرکت کنم.

مسافرت اصلا به آدم روحیه ایی دیگر می دهد.با وجودی که پاکستان کشوری است که امنیتش از افغانستان هم بدتر شده ولی باز هم با دیدن والدین و خواهران و دوستان احساس می کردم که در وطن خودم هستم.

با دیدن مادرم خیلی خوشحال شدم ولی وقتی خوب نگاهش کردم پیری و بیماری را در چهره مهربانش به واضحت دیدم و دلم آنقدر گرفت که نتوانستم جلوی گریه ام را بگیرم.

در پاکستان هم مردم بسیار غریبی را می توان یافت که به نان شب محتاجند و مردم پولداری که بجز پول شمردن دیگر وقت و احساسی را ندارند تا که دور و بر خود را ببینند!!

پاکستان کشوری که در شهر کویته آن مردم افغانی فراوانی زندگی می کنند و بسیاری از آنها متاسفانه بیشتر اوقات زندگی خود را به رسم ها و رواجهای عجیب و غریب می پردازند مثلا هر روز یک مد لباس و هر ماه یک مد طلا! و مهمانی های بیش از اندازه!یک روز من به خواهرم گفتم در کشور های غربی مردم بیچاره از دست کارکردن و در س خواندن به "استرس" مبتلا می شوند و در شرق از بیماری چشم و هم چشمی!!

و آخرش جز حیران ماندن .........!!!!!

امیدوارم روزی برسد که مردم ما هم به کارهای مهمتری برسند.


شاد باشید و موفق عزیزانم.




نازنین  زنان وطنم

  نازنینم، می دانم

                      کتاب تو را  نتوانم خواند

                                                     نتوانم بجای تو زیست

                                                                                 تا نبودن اما بودنت را تجربه کنم!

تا شکستنت را شاهد باشم

                                و از صدای دلخراشش

                                                             هر روز قلبم بگرید

     نبوده ام لیلایم

                           تا فواره خون مجنونت را هر لحظه 

                                                                               شاهد باشم

تا جگر گوشه هایت را

                            نابینا همراه با عصاهایی رنگین

                                                                         در کوچه های غربت

                                                                                                  دیدار کنم

ولی  یادت هست

                          گاه بوده ام با تو  که با هم

                                                           با بیگا نه ایی همه زمستان را

                                                                                                    سر نمودیم

یادت هست

                  که با تو بودم وقتی که ما را

                                                      قربانی نام نهادند

                                                                            گاه قربانی نام پدر

                                                                                                 و گاه گیسوان سفید مادر

 رو یاهایمان  را

                  درباغچه خانه مان دفن نمودیم

                                                       تا از بوی مسحورش

                                                                                همسایه گانمان

                                                                                                       نفرینمان نکنند

آری نبوده ام

                 و تو نیز غایب ولی حاضر!

                                                 و این سرزمین

                                                                    همچنان با سکوت و نگاه خسته مان

                            ویران شدو همچنان ویران ماند

                                                               و قلبمان هر روز گریست

                                                                                        از تکرارهایی هزار باره!!

 




اعتراض دلیل بودن یا نبودن

وقتی دلیل بودن را ار آلبرکامو می پرسند ، بر خلاف دکارت که معتقد است : من می اندیشم پس هستم و برخلاف آندره ژید که می گوید:« من احساس می کنم پس هستم ، او پاسخ می گوید : من اعتراض می کنم پس هستم چون علیه طبیعت و ساختاری که انسان در آن قربانی است و علیه بودن، اعتراض می کنم پس هستم از او می پرسند تو که به خدا معتقد نیستی و در جهان، مسئولی را نمی شناسی و برای خود طرف مقابلی قائل نیستی که اعتراضت را بشنود پس فریاد اعتراضت چه معنایی می توا ند داشته باشد وقتی که معتقدي گوشی برای شنیدن نیست؟»

آلبرکامو در جواب می گوید :« اعتراض نمی کنم تا مخاطبی بیابم یا مسئولی را بیدار کنم و يا سرزنش کنم اعتراض می کنم چون نمی توانم اعتراض نکنم که اگر نکنم نظامي که بر انسان حاکم است و وضع موجود را پذیرفته ام و بدان تسلیم و با آن همراه شده ام در حالی که می خواهم نفی کننده باشم نه تسلیم شونده و  پذیرنده و جز اعتراض کردن حتی بی ثمر راه دیگري نمی شناسم.»

 

 

زن آزاده

تقدیم به تمامی زنانی که قطعا" قابل

 احترامند و

مردانی که زن را اینگونه می بینند

 

 


 من دلم می خواهد یک زن باشم...

یک زن آزاد... یک زن آزاده

من متولد می شوم، رشد می کنم تصمیم می گیرم و

 بالا می روم. من گیاه و حیوان نیستم.

جنس دوم هم نیستم.

من یک روح متعالی هستم؛

تبلوری از مقدس ترین ها !ـ من را

با باورهایت تعریف نکن !

 بهتر بگویم تحقیر نکن!ـ

 

من آنطور که خود می پسندم لباس می پوشم

قرمز، زرد، نارنجی ،

 برای خودم آرایش می کنم- گاهی غلیظ،

 

می رقصم- گاه آرام ، گاه تند،

می خندم بلند بلند بی اعتنا به اینکه بگویند

جلف است یا هر چیز دیگر...

 

برای خودم آواز می خوانم

حتی اگر صدایم بد باشد و فالش بخوانم،

آهنگ میزنم و شاد ترین آهنگ ها را گوش می دهم.ـ

 

،مسافرت میروم حتی تنهای تنها ....

 

 

حرف می زنم، یاوه می گویم و گاهی شعر،

 اشک می ریزم! من عشق می ورزم......ـ

 

من می اندیشم... من نظرم را ابراز می کنم

حتی اگر بی ادبانه باشد و

مخالف میل تو، فریاد می کشم و

 اگر عصبانی شوم دعوا می کنم...ـ

 

حتی اگر تمام این ها با آنچه تو از

 مفهوم یک زن خوب در ذهن

داری مغایر باشد.ـ

 

زن من یک موجود مقدس است؛

 نه از آن ها که تو در گنجه میگذاریشان

یا در پستو قایم می کنی تا مبادا چشم کسی

 به آن بیفتد. نه بدنش و نه روحش را نمی فروشد،

حتی اگر گران بخرند.

  اما هر دو را هر وقت دوست داشته باشد

 هدیه می دهد؛ به هرکه بخواهد، هر جا .ـ

 

زن من یک موجود آزاد است.

اما به هرزه نمی رود. نه برای

خاطر تو یا حرف دیگری؛

به احترام ارزش و شأن خودش.

 با دوستانش، زن و مرد،

هر جایی بخواهد می رود، حتی به جهنم!ـ

 

زن من یک موجود مستقل است.

 نه به دنبال تکیه گاه می گردد

که آویزش شود، نه صندلی که رویش خستگی در کند

و نه نردبان که از آن بالا برود.

 زن من به دنبال یک همسفر است،

یک همراه، شانه به شانه.

 گاه من تکیه گاه باشم گاه او.

گاه من نردبان باشم ، گاه او.

 مهر بورزد و مهر دریافت کند.ـ

 

  در خانه زن من کسی گرسنه نیست ،

بچه ها بوی جیش نمیدهند،

 لباس ها کثیف نیستند و

 همیشه بوی عطر غذا جریان

دارد؛ اگر عشق باشد، زندگی باشد!ـ

 

زن من یک موجود سنگیِ بی احساس و

 بی مسئولیت هم نیست؛

ظرافتش، محبتش، هنرش، فداکاریش ،

شهوتش و احساسش را

آنگونه که بخواهد خرج می کند؛

 برای آنهایی که لایق آن هستند.ـ

 

 زن من تا جایی که بخواهد تحصیل می کند،

 کارمی کند، دراجتماع فعال است و

برای ارتقاء خویش تلاش می کند.

نه مانع دیگران می شود و

 نه اجازه می دهد دیگران او را از

 حرکت بازدارند.

گاهی برای همراهی سرعتش را کم می کند

 اما از حرکت باز نمی ایستد.

 دستانش پر حرارتند و روحش پر شور؛

 

من یک زنم ... نه جنس دوم... نه یک موجود تابع...

نه یک ضعیفه ... نه یک تابلوی نقاشی شده،

 نه یک عروسک متحرک

برای چشم چرانی،

 نه یک کارگر بی مزد تمام وقت،

 نه یک دستگاه جوجه کشی.ـ


من سعی می کنم آنگونه که می اندیشم باشم ،

بی آنکه دیگری را بیازارم...

 ورای تمام تصورات کور،

هنجارهای ناهنجار،

تقدسات نامقدس!ـ

  باور داشته باش

من هم اگر بخواهم می توانم خیانت کنم،

بی تفاوت و بی احساس باشم،

 بی ادب و شنیع باشم،

بی مبالات وکثیف باشم.

اگر نبوده ام و نیستم ،

نخواسته ام و نمی خواهم.ـ

آری؛ زن من عشق می خواهد و عشق می ورزد،

احترام می خواهد و احترام می کند. ـ

  من به زن وجودم افتخار می کنم

 هر روز و هر لحظه ...

 من به تمام زنان آزاده و سربلند دنیا افتخار می کنم

 و به تمام مردانی که یک زن را اینگونه می بینند

 و تحسین می کنم.


  

السلام علیک یا اباعبدالله‘ع‘

 

 

فرازهایی از سخنان امام حسین "ع"

۱) از دو نفـری که میان آنها نزاعی واقع شود و یکـی از آن دو رضایت دیگری را بجویـد، سبقت گیـرنده اهل بهشت خواهد بود.

۲) رستگار نمی شوند مـردمـی که خشنـودی مخلـوق را در مقـابل غضب خـالق خریدنـد.

۳) به درستی که شیعیان ما قلبشان از هر ناخالصی و حیله و تزویر پاک است.

۴) کسی در قیامت در امان نیست مگر کسی که در دنیا ترس از خدا در دل داشت.

۵) عاجزترین مردم کسی است که نتواند دعا کند.

۶) گریه از ترس خدا سبب نجات از آتش جهنّم است.

۷) [خداوندا] چگونه با چیزی كه خود در وجودش نیازمند توست، برای وجود تو دلیل آورده شود؟ آیا چیزی هست كه آشكارتر از تو باشد تا وسیله آشكار كردن تو باشد؟ كی پنهانی تا نیازمند دلیلی باشی كه بر تو دلالت كند؟ و كی دوری تا آثارت وسیله رسیدن به تو باشند؟ كور باد آن چشمی كه تو را مراقب و نگهبان خود نبیند.

۸ )از آن حضرت سؤال شد: زهد چیست؟ فرمود: رغبت به تقوی و بی رغبتی به دنیا.

۹) چه دارد آن كس كه تو را ندارد؟ و چه ندارد آن كه تو را دارد؟ آن كس كه به جای تو چیز دیگری را پسندد و به آن راضی شود، مسلماً زیان كرده است.

۱۰) خداوند متعال فرموده است : «مردان و زنان مؤمن دوست یكدیگرند، امر به نیكی و نهی از بدی می كنند.» خداوند نخست امر به معروف و نهی از منكر را به عنوان یك فریضه از سوی خودش ذكر كرده است، زیرا او آگاه است كه اگر این وظیفه اجرا شود، وظایف دیگر همه، چه سخت و چه آسان انجام می گیرد، زیرا امر به معروف و نهی از منكر دعوت به اسلام می كند و حقوق ستم دیدگان را بازمی ستاند و با ستمگران به مخالفت برمی خیزد .

۱۱) ای مردم! رسول خدا فرمود: هر كس سلطان زورگویی را ببیند كه حرام خدا را حلال نموده، پیمان الهی را می شكند و با سنت و قوانین رسول خدا از در مخالفت در آمده ، ولی با عمل یا سخن اظهار مخالفت نكند، بر خداوند است كه او را در محل و جایگاه آن سلطان ظالم قرار دهد.

 

سالروز های شهادت سیدالشهدا و یاران باوفایش را به تمامی شیعیان جهان تسلیت عرض می کنم.

 

انجمن پشتیبانی از زنان افغانستان در استرالیا

 

گاه می اندیشم  چرا؟ 

مرا در چادر شب پیچاندند

و به سکوتی که گوشهایم را می خراشد

عادت دادند!

و آوایی از تمام وجودم

 می آید دیگر، برای  

آزادی از این چادر شب

و یا سکوت . یا فریادم

رضایت چشمان تو را نخواهم دید!!

..................................................

THE SAWA

SAWA-Australia

SUPPORT ASSOCIATION FOR THE WOMEN OF AFGHNISTAN

انجمن پشتیبانی از زنان افغانستان در استرالیا ،گروهی هستند که برای کمک به زنان افغانستان فعالیت می کنند ، به طور مثال برای صحت و سواد آموزی زنان و دختران در پاکستان و افغانستان تلاش دارند.روز سه شنبه ۱۶ نومبر وقتی که از گردهمایی آنها برای صرف شام  خبردار شدم رفتم تا این گروه را از نزدیک ببینم و با آنها از نزدیک آشنا شوم.شام خوبی بود با چندین نفر از آنها آشنا شدم و آنها چند تا از کارتهایی را که زنان افغانی نوشته بودند را به من و یک خانم افغانی دیگر که آنجا بود نشان دادند و ما برایشان ترجمه کردیم،زنان افغان در آن کارتها بسیار مختصر درباره زندگیشان و کار و کورس های سواد آموزی نوشته بودند.برایم بسیار غم انگیز و از طرفی دیگر باعث خوشحالیم شد، با خود تصمیم گرفتم که با این گروه خیر اندیش عضو شوم چرا که مدتهاست در این فکرم که چکار کنم تا بتوانم کمکی در توانم، برای مردم وطنم خصوصا،زنان و کودکان وطنم بکنم.و فکر می کنم وظیفه تک تک ما این است که به مردم خصوصا مردم وطنمان کمک کنیم و هر کدام از ما اگر در حد توان خود،حتی کوچکترین کمک را بکنیم فکرش را بکنید به کجا می رسد. از شما عزیزان هم اگر کسی بخواهد به این زنان کمک نماید و یا عضو این انجمن شود این هم آدرس انترنتی آن است.

www.sawa-australia.org 

بدرود.

 

 

 

در کدام سرزمینم من؟

 

که من پرواز رادر اینجا

هر روز تماشگر می باشم!

وهر گاه خود نیز گر بخواهم

چون پرنده ایی آزاد

می توانم بیاموزم پرواز، عشق و آغاز را

در اینجا کس به نان شبش در نمی ماند!

یتیمی درمانده و  گرسنه نیست

بیوه ایی جگرش سوراخ سوراخ

از نیش های زنبوران نمی باشد

 کس  به جرم عشق اینجا

   سنگباران نخواهد شد!

در اینجا کاخهای مجلل

 راهزنان را هم  نمی بینم

و سکوت گرسنه گان همسایه

 به گوشم نمی آید

ببین همه کفش دارند

کسی حتی پا برهنه هم  نمی باشد!

 ز نفرت،کینه،قفس،سکوت لبها

هم خبری نمی باشد

ببین آن پادشاه را نشسته بر زمین

همراه من و تو شراب ناب می نوشد

در اینجاَ،غیرت نامردانشان کاری

 به پنهان کردن دنیای، زیبایی و مهربانی

 به  پشت دیوارسنگی 

  برقعه ها نمی باشد

چشمها را ببین سیرند

حیران و زل زده نمی باشند

در اینجا ،حتی عبادت هم نمایش نیست

خدا هم بی اجازه،

 درون خانه قلبم پا نمی زارد

 آه ،نمی دانم

در کدام سرزمینم من !