تاج بیگم نامِ کافه یي در کابل است که کاركنانش معتادان مدوا شده هستند. درآمد اين كافه براي تامین مالی يك اردوگاه ترك اعتياد هزينه مي شود. حالا برخی این کافه را به نام «اردوگاه مادر» یاد می کنند.
"نفس ترک کردن اعتیاد خوب، منطقی و ساده است. شاید آدم هایي چون من که با درد رفیقند، درد هم نکشند؛ ولی مصرف نکردن یک وسوسه عجیبی دارد؛ یک چیزی زیر پوست می دود و دل آدم برای نشئه شدن لک می زند". اين حرف های مصطفی مشتریان رستورانت تاج بیگم را به سکوت وا می دارد.
"اردوگاه مادر" مركزي است كه با مدیریت لیلا حیدری تا هنوز توانسته است بیش از 300 معتاد را مانند مصطفی به زندگی عادی برگرداند.
مصطفی 27 ساله که بعد از 9 سال، اعتیاد را ترک كرده است، روایتی عجیبی از آغاز اعتیادش دارد: "آن زمان ها غرور و خودخواهی وصف نشدنی در من فوران می کرد. به "من های" درون خود خیلی خوب و مثبت پاسخ می دادم. یاد نداشتم این "من" را سرکوب کنم. از کنجکاوی زیاد معتاد شدم. از قليان و سیگار شروع کردم، بعد حشیش، بعدا هم تریاک. ولی روزی شد که دیگر این ها نشه ام نمی کرد و کارم به هیرویین کشیده شد. روزهایي بود که از نشئه شدن لذت می بردم. دروغ می گفتم، دزدی می کردم...".
رستورانت تاج بیگم حالا مشهور شده و مشتریان زیادی دارد.
مصطفی چشمانش را به پایان دوخته است تا مبادا مشتریان "رستورانت تاج بیگم" اشکهایش را ببینند؛ بی خبر از اینکه دل آدم های اطرافش نیز برای گریه کردن با مصطفی گرفته است.
لیلا حیدری، شاعر و فلمساز زمستان سال پار تصمیم گرفت تا مرکزي را براي بازپروری معتادان در کابل بگشايد. ليلا در مورد تصميمش مي گويد: "یک روز سرد زمستانی که باران شدید در حال باریدن بود، از روی پل سوخته رد شدم. آنجا حالت عجیب و وحشتناکی جریان داشت و جمعیت بزرگی چنان با درد، رنج و عذاب در میان کثافت و لجن زیر پل سوخته روی هم لمیده بودند، که هر آدم زنده یی را ترس فرا می گرفت".
لیلا حیدری بعد از مشوره با دوستانش، تصمیم گرفت تا مکانی را برای بازپروری مهیا و این معتادان را قرنطین کند. در نخستین دور، 28 نفر معتاد آماده می شوند تا به "اردوگاه مادر" بروند.
خانم حیدری ماه ها است که با این معتادان زیر یک سقف زندگی می کند. با آنکه به خاطر زندگی مشترک با این معتادان بارها تهدید شده است، اما او مي گويد كه زندگی با این افراد برایش حس خوبی می دهد.
بسیاری از اعضای اردوگاه با آنکه از لحاظ سني بزرگتر از "لیلا" هستند، ولی او را "مادر" مي نامند.
لیلا حیدری می گوید: "چیزی که در افغانستان خیلی کم به آن پرداخته شده است کار انسانی و ابراز حس انسانی است. من باید خیلی وقت ها پیش، دوباره به ایران برمی گشتم ولی وقتی حالت درد، رنج و فلاکت بار مردم را دیدم با خودم گفتم چه کار بیهوده یی؛ بروم، فلم بسازم و شعر بنویسم که چی!؟ اینجا ماندم و این اردوگاه را ساختم، تا انسانی تر زندگی کرده باشم".
در اردوگاه مادر خبری از تجمل نیست. فقط چند اتاق با وسایل اندکی برای گذران زندگی يك زن شاعر و فلم ساز كه یکجا با مردان سوخته سرزمینش زندگي مي كند؛ مرداني كه دلشان خیلی وقت ها برای نشئه شدن تنگ می گردد؛ ولی شعر، موسیقی، فلم و قصه خوانی خیلی خوب آنها را قانع می کند.
صدای تنبور انور آزاد، شعر خوانی لیلا حیدری، قصه خوانی داستان نويسان جوان، و گپ و سخن فيلمسازان در مورد فلم هایشان؛ يا به عبارتي، مصاحبت با قشر فرهنگی، گذران شب ها و روزها را برای معتادان متفاوت کرده است.
لیلا حیدری می گوید: "با یاری دوستان نویسنده و هنرمندم بساط شعر، ادبیات و هنر خیلی وقت ها اینجا گسترده است و اعضای اردوگاه مادر هم با معرفی شدن با هنرمندان خوشحال می گردند و لحظه های درد را فراموش می کنند".
در جمع معتادان درمان شده، اردوگاه مادر يك كودك هشت ساله هم به چشم مي خورد. او كه مانند ديگر افراد قرباني مواد مخدر شده بود، با حمايت ليلا و اردوگاه مادر توانست به زندگي كودكانه خود باز گردد.
"تصور" نخستین فلم لیلا حیدری جایزه اول کارگردانی و بازیگری را در يك جشنواره سينمايي در افغانستان سال گذشته از آن خود کرد. او می گوید: "بدبختانه بعد از تصور تا هنوز کار دیگری ندارم؛ چون پولی را که به خاطر ساختن دومین فلمم در نظر گرفته بودم، مصرف اردوگاه کردم و اگر صادقانه بگویم از چند نفر دوستان پول بدهکارم و حتی این روزها نیاز به قرض نیز دارم".
بیش از 300 معتاد در رستورانت تاج بیگم توانسته اند اعتیاد را ترک کنند.
لیلا حیدری در مورد ایده ساخت "رستورانت تاج بیگم" می گوید: " تاج بیگم را به خاطر تامین هزینه های اردوگاه مادر ساختیم. معتادانی که در اردوگاه پاک شده اند، اینجا به عنوان کارمند وظیفه اجرا می کنند و حالا رستورانت هم به کلبه فرهنگی شاعران و هنرمندان مبدل گشته است".
"حیدر" 37 ساله که حالا به عنوان همکار در رستورانت تاج بیگم کار می کند، 7 ماه است که اعتیاد را در اردوگاه ترک گفته است. او درباره سرگذشتش می گوید: "شش سال پیش در مشهد، ایران معتاد شدم. به جز من در خانواده ام همه تحصیل کرده هستند ولی من درسم را نیمه گذاشتم و زندگی ام را به خودم جهنم کردم". حیدر مي گويد سال هایي که مواد مخدر استفاده مي کرده از خودش بدش می آمده است و درد سختی را تحمل می کرده است.
به گفته حیدر، "اردوگاه مادر" برای همه معتادان چون دانشگاه است. اینجا می شود درس های بزرگی را آموخت و به دیگر معتادان کمک کرد؛ چنانی که هیچ روانپزشکی و هیچ بیمارستانی نمی تواند اين كار را بكند.
مادر "اردوگاه مادر" در پايان مي گويد: "با آنکه زندگی ام دشوار می گذرد، ولی سختی آدم را می سازد. می خواهم اعتراف کنم که با نفس کشیدن و زندگی با معتادان منم ساخته شدم و زندگی را یاد گرفتم. ماه ها است که حس عجیب لذت و شادمانی دارم، حسی که هیچ گاهی تجربه اش نکرده بودم".
در گوشهای از این کافه گاهی بحث روی شعر و ادبیات، سینما و هنر چنان داغ است که کسی متوجه سرد شدن چای و قهوه نمیشود.
لیلا در کنار این که در پیالهها/فنجانها چای میریزد، خود در بحثها نیز سهیم میشود.
گاهی هم، حسن آذرمهر، یکی از شاعران جوان افغانستان را میبینید که طنین گیتارش فضا را فرا گرفته است.
آشپزان و کارکنان این کافه هم کسانی اند که روزگاری معتاد بودند و در اردوگاه لیلا مداوا شده اند.
لیلا، حدود ده ماه می شود "اردوگاه مادر" را ساخته است.
لیلا، ده ماه پیش، پس از بازگشت از ایران یک مرکز بازپروری برای معتادان را در کابل تاسیس کرد
این اردوگاه از آغاز فعالیتش تا هنوز بیش از ۳۰۰ معتاد را به زندگی عادی برگردانده است.
از مدیریت مدرسه تا زندان اوین
لیلا، مثل بسیاری از افغانهای مهاجر متولد ایران است. او یازده سال پیش در شهر قم ایران، از پولی خیاطی، یک مکتب/مدرسه خودگردان را برای افغانهایی تاسیس کرد که در آن زمان اجازه آموزش در مکتبهای ایرانی نداشتند.
او میگوید به خاطر فعالیتهایش در دفاع از حقوق افغانها و دیگر فعالیتهای مدنی، یک ماه را در زندان اوین ایران و چهل روز را هم در 'انفرادی' سپری کرده است.
پس از مدتی، لیلا، عضو غیررسمی سینماگران جوان ایران شد و کارگردانی را فراگرفت.
از فیلمسازی تا مدیریت کافه
لیلا، حالا یک سال می شود که به وطنش (افغانستان) آمده است و دیگر قصد برگشتن به ایران را ندارد.
او میگوید وقتی شور و شوق باسوادان و بیسوادان در افغانستان را به تماشای سریالها دید، فکر کرد، فیلمسازی بهترین راه خدمت و آگاهی رسانی به این مردم باشد.
'تصور' نخستین فیلمی ساخته او بود که برندهی جایزه اول کارگردانی و بازیگری یک جشنواره فیلم در افغانستان شد.
این جشنواره از سوی یک شبکه خصوصی(تلویزیون طلوع) در افغانستان راه اندازی شده بود.
حالا حدود سه ماه میشود، کافه "تاج بیگم" را ساخته است.
حسین، پس از ده سال، حالا نه ماه میشود که در اردوگاه لیلا ترک اعتیاد کرده و به زندگی عادی اش برگشته است. او حالا مشغول آشپزی در 'تاج بیگم' است.
بیشتر کافهها در افغانستان، فضای مردانه دارد و حتا در موارد زیادی نمیتوانید هیچ زنی را در کافهیی یا رستورانی سراغ بگیرید؛ چه رسد به این که زنی مدیریت یک کافه را به عهده داشته باشد.
لیلا، اما این ریسک را پذیرفته است، او ظرفیت تحمل نگاههای سوالبرانگیر و سنتی افغانستان را در خود پرورش داده و توانسته است که این نگاهها و پرسشها و تهدیدها را نادیده بگیرد و به مبارزه اش ادامه دهد.
او میگوید: "من هر روز (از خانه) با این فرض بیرون میشوم، که احتمال دارد همین روز مرا بزنند. اما امیدوارم که سطح فرهنگی مردم به حدی بالا برود تا بتوانند درک کنند که هر زنی که بخواهد کار فرهنگی کند حمایت شود نه تهدید."
اردوگاه لیلا تا هنوز هیچ کمکی مادی و معنوی از سوی دولت و یا نهادهای غیر دولتی دریافت نکرده است
بانو فروتن، یکی از مشتریان "تاج بیگم" میگوید: " اینجا اگر چه محوطهاش کوچک است، اما دلی بزرگ دارد."
لیلا در تلاش است تا کافهاش را بزرگتر کند و فرهنگیان هم، به او وعده داده اند که در سر و سامان دادن مکان نو "تاج بیگم" هر کدام سهمی بگیرند
نويسنده: فرخنده رجبي