دربارۀ من
«شهرتاش» جایی است برای یادداشت هایم. بانو جوان دیدیون چه زیبا می گوید:
"می نویسم تا بدانم چگونه می اندیشم، به چه می نگرم، چه می بینم، چه می خواهم و از چه هراس دارم."
آرشیو مطالب
آمار و امكانات
تعداد بازدیدها :
افراد آنلاین :

از شرقی های غرب زده - [ ]
ارسال شده توسط مریم هوتکی در ساعت ۷ ق.ظ

تاریخ نویسان و جامعه شناسانی چون آرنولد توینبی و سامیول هانتینگتون جوامع را به چهار دسته جمع بندی کرده اند: ۱) جامعۀ اسلامی یا عربی، ۲) جامعۀ هندی یا برهمنی، ۳) جامعۀ کانفوسیوس و ۴) جامعۀ غربی یا عیسوی. آن ها سه جامعۀ نخست را در کشاکش ایدیولوژیک با جامعۀ سوم ـ دنیای غرب ـ می پندارند. از سوی دیگر، این تیوری پردازان، به مفاهیمی چون  مدرنیزم و مدرنیته از فلتر غرب نگریسته و آن ها را پدیده های غربی می شمارند. این طرز تفکر تنها از غربی بودن این ایده های نمی گویند، آن ها از شرقی نبودن شان هم می گویند. بخش دوم خیلی مهم است چون به شکل غیر مستقیم از نامطابقت، ناسازگاری و ناخوانی این ایده ها با شرق و شرقیان حرف می زند. برای همین است که در بیشتر موارد، هم در شرق و هم در غرب، ایده های آزادی، دموکراسی، مدرنیته و دیگر ایده های دوره روشنگری محصول مکتب های غربی شمرده می شوند. از روی همین دیدگاه ها استند که مفاهیم «شرق» و «غرب» به وجود آمده اند، مفاهیم دوگانه یی که ایده ها را تقسیم بندی کرده و بر آن ها برچسپ شیوۀ تفکر شرقی یا غربی را می زنند و طوری وانمود می کنند که این دو طرز فکر کاملن از هم جدا او حتا ضد همدیگر استند.

 

این در حالی است که مفاهیم دوگانه یی چون «شرق» و «غرب» مفاهیم خیلی مغلق اجتماعی را با ساده انگاری  و پیش داوری تشریح کرده و غلط انگاری های ما را در مورد مردم و جامعه های دیگر بیشتر می سازند. زمانی که ما از شرق و غرب حرف می زنیم تنها در مورد یک تمدن و یک ملت نه، بلکه حرف از هزارها سال تمدن، هزار ها ملت و ملیون ها انسان متفاوت می زنیم. شیوۀ تفکر مردم یک سرزمین را تنها از روی نقطۀ جغرافیایی که آن ها در آن به دنیا آمده اند، نمی شود تعیین کرد و بر آن برچسپ «شرقی» و یا «غربی» زد.

در دنیای گلوبالیزه، این دسته بندی ایده ها و مفاهیم به دو دسته و استفاده از مفاهیم دوگانه، باعث به وجود آمدن دشواری های زیادی هم برای شرق و هم برای غرب می شوند.

نخست این که این مفاهیم پیش داوری و طبقه بندی ایدیولوژیک را به وجود آورده و منجر به ناسیونالیزم ناقص، تعصب و نژاد پرستی ـ هر چند غیر مستقیم ـ- در غرب می شوند. چون سفر انسان به سوی مدرنیته دستاورد شیوۀ فکری غرب و جنبش روشنگری پنداشته می شوند، غربی ها پیش داوری های نادرستی از شرقیان و تمدن شرق پیدا می کنند. به گونۀ مثال فکر می کنند زنان شرق «عقب مانده» و در نیاز زنان غربی اند تا با ایدولوژی های غربی ـ دموکراسی و آزادی ـ آن ها را از دشواری ها نجات بدهند. برای همین است که خیلی فمینیست های غربی درک خیلی نادرستی از اوضاع زنان شرق دارند. و زمانی که در مورد دشواری های زنده گی زنان شرق می نویسند با دیدی از بالا به پایان و تحقیر آمیز می نویسند. چون فکر می کنند شرقی ها همیشه چنین بوده اند و خواهند بودـ البته تا زمان که ایده های غربی را بپذیرند. گویی شرقی ها همیشه آزادی ستیز و غربی ها همیشه پاسداران آزادی بوده اند. مشکلی که در این جا است همان طبقه بندی ایده های به «شرقی» و «غربی» عوض ایده آل های جهانی است. مثلن شماری زیادی از غربی ها باور نمی کنند که مثلن یک شاعر زن در قرن دهم میلادی در شرق از آزادی می سرود ـ آزادیی که امروزغربی می خوانندش.

زمانی که مری ولستن کرافت برای نخستین بار بیانیۀ چند صد صفحه یی «حقوق زنان منحیث شهروندان» را در قرن ۱۸ نوشت، همنظران او انگشت شمار بودند. او از پیشگامان جنبش فمینیستی در جامعه يی بود که زنان را به هیچ وجهی برابر مردان نمی دانست. ولی جامعه یی که آمادۀ تحول بود. حالا زمانی که زنان شرق می خواهند برای همان ایده آل ها بجنگند، غربی پنداشته می شوند. آن ها را هم در شرق و هم در غرب «غربی زده» می پندارند. گویی خواست حقوق برابر برای همه شهروندان دنیا ایده یی است تنها برای غربی ها. کم توجه به این می شود که ایده آل ها مربوط بخش بندی های ایدولوژیک شرق و غرب نه بلکه جستجوی انسان ها برای روشنگری و حق طلبی استند، همان چیز هایی که انسان های همه جای کرۀ زمین از سالهاست برای به دست آوردن شان کار کرده اند.

یکی از دلایل این برچسپ زنی ها نگرش به دنیا از دید یوروسنتریک یا اروپا محور است. این دید دشواری های زیادی را در شیوۀ تفکر و پژوهش مردمان شرق و غرب به وجود  آورده است. شرقی ها چون شماری از ایده ها را ـ بنا بر پروپاگانداـ غربی می پندارند، می کوشند از آن ها دور باشند تا فرهنگ غرب به سرزمین آن ها نیاید. از سوی دیگر، غربی ها خود را پاسدارن علم و ساینس و فرهنگ می پندارند. در غرب خیلی ها فکر می کنند که منطقی و علمی فکر کردن و یا ایده های آزادی و دموکراسی مفاهیم اروپایی و غربی اند. درست است که بیشتر کشفیات و اختراعات ۴۰۰-۵۰۰ سال آخر در منطقه های جغرافیایی غرب صورت گرفته اند، ولی «غربی» پنداشتن این پدیده ها درست نیست. چون به گونۀ هر چند غیر مستقیم می گوید که این ایده ها شرقی نیستند، دور از شرق استند، آن چه استند که شرق نیست: منطقی، علمی. و چنین است که مفاهیمی که حاصل جنبش روشنگری اند با شرق ناسازگار پنداشته می شوند.

مهم است توجه کنیم که این تحلیل ها از دید اورینتالیزم غربی در مورد شرق صورت می گیرند زیرا اصلن توجهی به شرایط سیاسی، اجتماعی، منطقوی و اقتصادیی که باعث به کار آمدن جنبش روشنگری در غرب شد، نمی کنند. مثلن کم می خوانی کسی در مورد تحلیل های دانشمندان و نویسنده گان دورۀ پسا استعماری بپردازد که چه قدر جنبش روشنگری وابسته بود به نقش اروپای استعماری، نیروی کار ارزان ـ که حاصل برده داری بودـ- منابع طبیعی مناطق دیگر، و پیشرفت های اقتصادیی که شرایط برای فکر کردن و توسعه فکری را فراهم کردند. اروپای استعماری فرصت های توسعه فکری داشت در حالی که خیلی ها در شرق در حال مبارزه برای زنده ماندن بودند. عدم وجود شرایط برای توسعه به این معنی نیست که محصولات فکری جنبش روشنگری با شرق ناهماهنگ استند. گویی غربی ها یک ژن دارند که شرقی ها ندارند و آن ژن پاسدار آزادی، دموکراسی و تفکر مدرنیته است. باید در نظر گرفت که سالهای استعمارگرایی برای اروپا سال های سازنده و برای «شرق» ویرانگر بودند.

همچنین، مهم است در نظر داشت که مفاهیم مدرنیته تنها یک خط سیر ندارند. این مفاهیم ممکن برای شرق و غرب تفاوت داشته باشند. هر منطقه نظر به شرایط متفاوت می تواند از مفاهیم آزادی، فمینیسم، دموکراسی و ماده های مشخص حقوق بشر تعبیرهای جداگانه داشته باشند. مثلن با وجود عناصر مشترکی چون مکانیزم، نهادها، جامعه مدنی و حقوق شهروندی، دموکراسی می تواند به شکل های مختلف بروز کند. همانگونه که داوود بیتام یکی از سرشناسان جامعه شناسی در کتابها و مقالاتش اشاره کرده است، جوامع مختلف و شرایط گوناگون نیاز به ترتیبات مختلف و مدل های مختلف برای اصول دموکراتیک دارند. نبود دموکراسی در شرق بیشتر به خاطر عدم آماده گی جامعه برای آن است نه به خاطر این که دموکراسی یک پدیدۀ غربی است. از این رو چندین نتیجه گیری می توان کرد:۱) دموکراسی  و مدرنیته محصول مکتبهای فکری غرب نیست. ۲) هیچ ناسازگاری اساسی بین دموکراسی و شرق وجود ندارد. ۳) امپریالیزم غربی نمی تواند سوژۀ این که فقط یک مدل دموکراسی وجود دارد را بر دیگران تحمیل کند. ۴) اگر دموکراسی یک پدیدۀ غربی و بیگانه پنداشته نشود، مردم شرق هم به دموکراسی به عنوان یک پدیدۀ خارجی نه نگریسته و برای ساختن مدل خود از دموکراسی بیشتر می کوشند.

افغانستان همواره درگير بحرانهاى هويتی و ملتی بوده است. سرزمین ما با گروه های نژادی، مذهبی، زبانی و فرهنگی مختلف همیشه در جستجوی سقف مشترکی بوده تا همه را زیر آن جا دهد.

مردم همیشه در پی حس تعلق و وابسته بودن استند و از همین بابت همیشه گروه هايی تشكيل می دهند تا احساس «ما» بودن را به آن ها بدهند. این گروه ها می توانند بر اساس مشترکاتی چون زبان، مذهب و... به وجود بیایند. پدیدۀ جمعی تر، پدیدۀ هویت ملی است که برای مردمی که در یک منطقۀ خاص جغرافیایی زنده گی می کنند خیلی مهم است. هویت ملی زمانی به میان می آید که گروهای کوچک و وابسته به هم یک گروه بزرگی را تشکیل بدهند که همه خود را جز آن بپندارند. هويت ملی از ازدحام هویت های کوچک جلوگیری می کند و از راه شامل کردن هویت های کوچک در هویتی بزرگتر به وجود می آید و به معنی برداشتن هويت های كوچك نیست. هویت این چنینی پس از آن شکل می گیرد که مردم تصمیم بگیرند فراتر از قالب هویت های سنتی مذهب، قوم و قبیله و زبان فکر کنند.

بحران هويت ملی افغانستان ناشی از  ازداحام هویت ها است. افغانستان سرزمینی است با تاریخی مغلق و خیلی پیچده و با قوم ها و زبان ها و ملیت های زیاد. مشکل هویتی که امروز افغانستان را به قهقرا می برد، به خاطر این نیست که مردم یک گروه زبان و قوم خود را دوست دارند و یا گروه دیگری می خواهند در شکوفایی ادبیات زبان مادری خود بکوشند، نه هم مشکل در تاجیک بودن و یا هزاره بودن و یا پشتون بودن نیست، مشکل در آن است که ما به چیزی فراتر و برزگرتر-به یک ملت، به یک هویت ملی- فکر نکرده ایم و قوم و زبان و ملیت را همیشه اهمیت بیشتری داده ایم.

در سالهای پیشین مردم و سیاست مداران ما فکر می کردند که هویت ملی را می شود با از میان بردن هويتهاى محلى و يكسان سازى فرهنگ گروه های ضعيف تر به میان آورد. چنان که تاریخ نشان داده است، همچو راهی هیچ مشکلی را حل نمی کند و حتا کینه و نفرت را در میان مردم به وجود می آورد.

زمانی که مردم بتوانند هویت مشترکی بیابند که آن را فراتر از همه هویت های کوچک چون قوم و قبیله، زبان و مذهب بپندارد، قدمی به سوی ملت سازی نهاده اند. هندوستان و ایران نمونه های خوب این گونه ملت سازی اند. هندوستان هم با تاریخ پیچیدۀ خود از گروه های قومی، مذهبی و زبانی متمایز ساخته شده است. در هندوستان بیشتر از 2000، قوم از پنجابی و گجراتی گرفته تا مراته و راجستانی و بنگالی با هم زنده گی می کنند. هندوستانی ها همه قوم ها و زبان های خود را دوست دارند ولی هندوستانی بودن برای شان خیلی مهم تر از قوم های شان است.

از سوی دیگر، مردم ایران هم، خلاف چنان که خیلی فکر می کنند، همه پارسی نیستند. قوم های مختلفی چون آذری، ترکمن ، عرب، ارمنی، لر، بلوپچ و... در ایران زنده گی می کنند. این مردم با وجود تفاوت های قومی برای سرزمینی به نام ایران می اندیشند، همه به خاکی که در آن پدران و پدربزرگان شان بزرگ شده اند می اندیشند.

این به این معنی نیست که تبعیض و مشکلات هویتی اصلن در این دو کشور وجود ندارد. اما مردم این دو سرزمین تا حد زیادی یاد گرفته اند که ملتی باشند که از پارچه های متفاوت ولی همبسته ساخته شده است، نه ملتی چند پارچه.

برای این که باشنده گان افغانستان باشیم ضرور نیست همه مانند هم شویم، همه به یک زبان حرف بزنیم، و یا همه به یک مکتب فکری اعتقاد داشته باشیم. هویت ما بایست فرا ملیتی، فرا زبانی و فرا قومی باشد. عوض تحمیل کردن هویت یک قوم و یک زبان بر دیگران، بهتر است که تفاوت ها را پذیرفت. ادعای برتری یک قوم یا زبان و نادیده گرفتن دیگران، کاری جز ساخت یک هویت ساخته گی و تقلبی نمی کند. ما سالهاست با هم زیسته ایم، زیباترین روز ها و شب های این سرزمین را و هم بدترین روزهایش را در کنار هم سپری کرده ایم. تفاوت های هویت های کوچک نباید ما را از ملت شدن دور نگاه کنند. راه حل آن است که نخست بپذیریم که متفاوت استیم و پس از آن بپذیریم که باشندۀ سرزمینی به نام افغانستان بودن مهم تر از هر هویت دیگر است. 

      

خودستیزی - [ ]
ارسال شده توسط مریم هوتکی در ساعت ۸ ق.ظ

چندین ماه است که در مورد سحر گل می خوانم. او توسط مردان و زنانِ خانواده شوهرش مورد خشونت های خیلی شدید خانواده گی قرار گرفته بود. بله، حتا زنان. متفکر و ناراحت و دلشکسته استم. زن ستیزی زنان سخت ناراحت کننده و دردآور است. قلبت می شکند وقتی می شنوی که یک زن می تواند زن دیگری را شکنجه کتد، ناخن هایش را از بیخ بیرون آرد، موهایش را از سرش بکند، با اتو او را بسوزاند و با ریسمان به تنش بزند. و هم ناراحت کننده است که همچون چیزها خیلی اتفاق می افتند و بسا وقت ها اصلن کسی در مورد شان نمی داند.

خیلی زنان ناخودآگاه گرایشات زن ستیزانه دارند. پا بر حقوق زنان می نهند چون دلشکسته اند، چون کسی پا بر حقوق آنان گذاشته بوده. و چنین است که خشونت تمام شدنی نیست. هرگز هم تمام نخواهد شد اگر با هم نایستیم. خشونت رها کردنی نیست اگر به همبسته گی و همدلی و ارزش هایی که ما را یکی می سازند نیندیشیم. سالهاست که قربانی خشونت بوده ایم، وچنین خواهیم بود اگر ما با هم نباشیم، اگر از هم دفاع نکنیم، اگر گاه به گام هم با خشونت مبارزه نکنیم.

اگر آرام باشی و فریاد هایت در گلویت زندانی بمانند، اگر صدایت را بلند نکنی، نمی دانی که چه قدر قوی است، نمی شنوی چه کسانی با تو هم صدا استند، نمی بینی چه شبکۀ بزرگی همراهت است، نمی بینی چه کسانی پشتیبانت استند.

اگر تنها باشی، شاید آسیب پذیر باشی. اما، ما، یکجا با هم، قوی استیم، خیلی قوی تر از آن که بدانیم و بدانند.

 

 

زنان خانوادۀ من - [ ]
ارسال شده توسط مریم هوتکی در ساعت ۸ ق.ظ

زنان خانوادۀ من با دشواری هایی چون نرفتن به مکتب و خشونت های خانواده گی روبرو نبوده اند و نه هم چنان اند که دنیا زنان افغانستان را تصور می کند. آن ها در خانواده های روشنفکر و تحصیلکرده به دنیا آمده اند. آن ها مکتب رفته اند، دانشگاه رفته اند و همگام با مردان خانواده در اجتماع فعالیت کرده اند. هرچند با سنت شکنی های خود با چالش های زیادی مبارزه کرده اند، ارادۀ شان نشکسته است و با مقاومت تمام در پی تغییر و بهبود زنده گی همه زنان بوده اند.

 زنان خانوادۀ من زنان استثناییی استند که بر زنده گی من، بر اندیشه هایم و بر هویتم خیلی تأثیر گذاشته اند. دوست شان دارم و به بودن شان افتخار می کنم.

---

مادر

مادرم را دوست دارم، نه تنها برای این که مادرم است بلکه برای این که یکی از داناترین، دلیرترین و باشهامت ترین زنانیست که می شناسم.

 خیلی می داند؛ آن قدر می داند که حتا اگر سال ها کتاب بخوانم به آن اندازه نخواهم دانست. همیشه کار می کند و در تلاش برای تغییری مثبت است. از روزی که به یاد دارم کار کرده است. بدون وقفه. هر لحظه، هر ساعت، هر روز. نماد زحمت کشی و داناییست.

داستان می نویسد، نقد می نویسد، کارهای پژوهشی می کند، برای برابری جنسیتی کار می کند، از فمینیسم و نقش های جنسیتی می نویسد، کتاب می خواند. و با دانش فراوان خود تصویر کلیشه يیی که جهان از زنان افغانستان دارد را می شکند. در جامعۀ مردسالار افغانستان که سیاست بیشتر حرفه يی مردانه پنداشته می شود، یگانه زنیست که از افغانستان در چندین کشور اروپایی نماینده گی می کند. زمانی هم که از کار به خانه می آید، با ما حرف می زند و به پرسش های طولانی و تمام ناشدنی ما پاسخ می دهد. نمی دانم چه گونه می تواند از پس این همه کار برآید. اصلن نمی دانم. مگر  چه قدر حوصله دارد؟

شخصیتش برایم الگو است. مهربان و دلسوز است. با مردم طوری رفتار می کند که گویی همه خوبی های دنیا را دارند. هیچ حرف بدی در مورد کسی نمی گوید. گاه گاه آرزو می کنم مثل او بودم. کاش من زود عصبانی نه شوم. کاش مثل مادرم آرام و صبور و مهربان باشم.

هر چند خیلی می داند و خیلی کار کرده است، شکسته نفس است. برخلاف خیلی کسانی که می شناسم، کار می کند؛ شعار نمی دهد. از شعار و شعاردهی خوشش نمی آید.  قدرت طلب نیست و حتا ترجیح می دهد در حاشیه بماند. همه می دانند چه قدر دانا و مهربان است ولی کسانی هم استند که با او کینه توزی می کنند. اما او قوی وبااراده است. احساساتی نمی شود؛ با آرامی به کار خود ادامه می دهد. به همت و اراده اش آفرین می گویم. خوب است می گذارد مردم هر چه می گویند، بگویند. "انکار آفتاب بود کار شب پره."

به مادرم افتخار می کنم، نه تنها برای این که مادرم است بلکه هم برای این که الگویی برای همه زنان افغانستان است.

---

مادرکلان

هر جا بروم، با هر کی حرف بزنم، کسی شاگرد مادرکلانم است. مردم  چه در جاده و بازار و چه هم در گردهمایی های ادبی و فرهنگی، به پیشش می آیند و دستانش را می بوسند و می گویند شاگردانش بوده اند.

با من و خواهران و برادرم از ادبیات و فرهنگ و دین حرف می زند و هم از روزهایی که تنها با واژه های او و تصویر ها برایم زنده اند. از کابل می گوید و از مکتب و از استاد بیتاب و از باغ نواب و نوجوانی های خود. در زمانی که خیلی زنان با دانشگاه رفتن بیگانه بودند، او تحصیلات دانشگاهی خود را تمام کرد و مدرک ماستری خود را در رشتۀ تعلیم و تربیه از دانشگاه کوینزلند آسترالیا به دست آورد. پس از آن به افغانستان  برگشت و برای سال ها و سال ها به زنان و دختران سرزمین خود تدریس کرد و به آن ها فکر کردن را آموخت. از اروپا تا آسترالیا تا آسیای میانه به همه جا سفر کرد و در کنفرانس های جهانی در مورد زنان افغانستان حرف زد.

زنده گی اش فراز و نشیب های زیادی داشته اند. این روزها دلتنگ است. گویی دلتنگی های این همه سال یک باره به سویش آمده اند. ولی او با وجود دلتنگی، مستحکم و استوار مانده است. هنوز هم می خواهد کار کند، هنوز هم می نویسد و کتاب می خواند. می پرسم چه گونه از این همه کتاب و قلم خسته نمی شود. می گوید که همین کتاب و قلم اند که دلتنگی هایش را می ربایند.

وقتی کوچکتر بودم نمی دانستم چرا او مثل مادرکلان دوستانم نیست. چرا نان نمی پزد و شب ها برایم قصه های دیو و پری نمی گوید؟ پسان تر ها دریافتم که همین سنت شکنی هایش اند که دوستی ام را برایش بیشتر می سازند.

 

 

 

چون زن استم - [ ]
ارسال شده توسط مریم هوتکی در ساعت ۱۰ ق.ظ

از زمانی که یادم می آید تا کنون در مورد تکواندو و هنر های رزمی می دانم. پدرم پنیانگذار انجمن تکواندوکاران تکواندو پومسه در افغانستان بود و برای نخستین بار این هنر رزمی را در آن جا معرفی کرد. او انرژی روز های نوجوانی خود را در این راه به کار برد و می خواست به همه زیبایی این هنر را نشان بدهد. به خاطر سالهای ناامنی و همچنان پس از این که من و خواهران و برادرم به دنیا آمدیم، پدرم تکواندوی حرف يی را ترک کرد. او و مادرم در چندین جا کار می کردند تا بتوانند زمینۀ تحصیل و هر چه می خواستیم را برای ما فراهم سازند. هر چند پدرم تکواندوی حرفه يی را ترک کرد، تکواندو همیشه بخش مهمی از زنده گی اش ماند. همیشه می گفت: "تکواندو تنها ورزش نیست؛ تکواندو هنر است، شیوۀ زیستن است."

پدرم هر روز من و خواهران و برادرم را تشویق می کرد تا تکواندو بیاموزیم. از این که من و خواهرانم را بیشتر از برادرم تشویق می کرد به او می بالم. او می خواست دخترانش قوی، مصمم و با اعتماد به نفس باشند. ولی متأسفانه، ما با وجود این که با بهترین استاد تکواندو زنده گی می کردیم، به این هنر توجه زیادی نکردیم. پدرم بدون این که کم حوصله شود هر لحظه و هر روز از تکواندو حرف می زد. به یاد دارم که در زمستان کوشش می کرد صبح وقت از خواب بیدار مان کند تا به صنف تکواندو برویم. از خواب برخاستن برایم همیشه مشکل بوده است. برای چندین ساعت شکایت و فغان می کردم تا سرانجام آماده می شدم. او شوخی می کرد و می گفت: "زنان این خانواده با تکواندو دشمنی دارد."  زمانی که به سوی ورزشگاه می رفتیم، پدرم از کاکایم می گفت و از این که او چه گونه 45 دقیقه در سردی سخت بایسکل می راند تا به صنف تکواندو برود. بعد ها دریافتم که پدرم تکواندو را در روح همه خانواده جا داده بود؛ کاکایم، خانم کاکایم، پسران عمه ام، همه تکواندوکار بودند و به این هنر عشق می ورزیدند.

ولی من هیج گاه آن طور که باید به تکواندو دلبسته گی پیدا نکردم. همیشه کوشش می کردم برای این حرف بهانه بجویم. گاه تنبلی را بهانه می گرفتم و گاه به خود قناعت می دادم در این هنر استعدادی ندارم. هرچند، می دانستم دلیلش چی بود: من یک زن استم و تکواندو هنریست مردانه. همه می گفتند:" دختران را چی به ورزش. تکواندو که اصلن حرفش نیست." اطرافیانم در مکتب و بیرون و تعریف های کلیشه يی شان از مردانه گی و زنانه گی، تکواندو را برایم مردانه معرفی کرده بودند. و این حرف تا خیلی دیر در ذهنم خانه داشت.

 پس از این که برای دانشگاه از پدر و مادر و خواهران و برادرم دور شدم، ارزش تکواندو برایم بیشتر شد. پس از این که کاکایم بار ها در مورد صنف های تکواندو برایم گفت، تصمیم گرفتم به صنف ها برگردم- تنها برای این که او و پدرم شاد باشند. اما با گذشت هر روز متوجه می شدم که چه قدر تغییر کرده ام. متوجه می شدم که دیگر سرم را پایین و کمرم را خم گرفته، راه نمی روم. متوجه شدم که سرشار از انرژی و اعتماد به نفس شده ام. باور نمی کردم تنها چند صنف این همه تغییر را در من پدید آورده باشند. تا امروز این حرف را برای پدرم نگفته ام.

پس از چند ماه رفتن به صنف، اندیشه هایم در مورد مردانه گی تکواندو از میان رفتند. دانستم که تکواندو نمی تواند از من زنانه گی ام را بگیرد. من می توانم گل موی گلابی ام را به مو بزنم و با وجود آن تکواندو بیاموزم. تکواندو هیچ چیزی برخلاف زنانه گی ندارد. در حقیقت، زنان تکواندو را زیباتر می سازند چون اندیشناک و مهربان اند و پایانی می گذارند برای دیدگاه هایی که تکواندو را با خشونت ربط می دهند. یاد گرفتم که تکواندو  مرا به کسی که نیستم تبدیل نمی کند؛ من همیشه خودم خواهم بود. تکواندو مرا قوی تر  می سازد و اعتمادم به خودم و توانایی هایم را بیشتر می سازد.

از زمانی که به دنیا آمده ام تا کنون، تکواندو -چه مستقیم و چه غیر مستیقم- بخشی از زنده گی ام بوده است. او شاهد به دنیا آمدنم، بزرگ شدنم، به مکتب رفتنم بوده است. بعضی وقت ها از این که آن دختر ورزشکاری که پدرم به او ببالد، نیستم، ناراحت می شوم. از همین بابت می خواهم صنف های بیشتری بگیرم و هنری را که باید سال ها پیش فرا می گرفتم، بهتر بیاموزم. هر چند رشتۀ تحصیلی ام حقوق و علوم سیاسی است، فکر می کنم با تکواندو پیوند ناگسستنیی دارم.  می خواهم بر علاوۀ ایجاد کردن یک انجمن حقوقی و دفاعی بانوان در افغانستان،  یک آموزشگاه تکواندو هم بسازم. می خواهم همه زنان افغانستان چنان باشند که پدرم می خواهد من باشم.

---

بلی، من یک زن استم. گوشواره هایم را می کشم، به آیینه می بینم تا مطمین شوم سرمه ام به جاست و داخل آموزشگاه تکواندو می شوم، تکواندویی که همان قدر که مردانه پنداشته می شود، زنانه هم است.

 

زن ستیزی در آیین کنفوسیوس - [ ]
ارسال شده توسط مریم هوتکی در ساعت ۱۰ ب.ظ

"زنان برای پیروی کردن از مردان به دنیا آمده اند."

"صدای یک رهبر زن چون صدای یک ماکیان بیهوده است."

"زنی که استعداد در هیچ چیزی ندارد، یک زن واقعی است."

"بزرگترین کار یک زن پسر به دنیا آوردن است."

"بی نظمی از سوی آسمان ها فرستاده نشده است؛ سبب بی نظمی زنان استند."

 

جمله های بالا تنها شماری از اصل هایی استند که پیروان ایدیولوژی کنفوسیوس به آن ها باور دارند. هر چند ایدیولوژی یک چیز کاملن متفاوت از زنده گی حقیقی است، اندیشه های کنفوسیوسی تأثیرات بی شماری بر زنده گی زنان و ماهیت و نقش های اجتماعی آنان داشته اند. آموزه های مکتب فلسفی کنفوسیوس برای بیشتر از 2500 سال اندیشه ها، دیدگاه ها و برخورد های اجتاعی مردم چین، جاپان، کوریا، و ویتنام را متأثر ساخته اند.  شمار خیلی زیادی از پژوهش گران کوشیده اند تا ایدیولوژی کنفوسیوس  را بررسی کرده و در مورد تأثیراتش بر تاریخ و وضعیت فعلی زنان بنویسند. پس از بررسی ها و پژوهش ها همه به یک نتیجه رسیده اند: زنان همیشه در تلاش بوده اند تا از زیر سایۀ ایدیولوژی کنفوسیوس بیرون شوند.

از زمان پیدایش و گسترش آیین کنفوسیوسی به این سو، اندیشه های مردم چین در مورد زنان و نقش های اجتماعی شان تغییر زیادی کرده اند. فلسفۀ کنفوسیوس در دوران حکم روایی سلسلۀ هان (سال 206 پیش از میلاد) به عنوان دکترین اصلی نظام تعیین شد و اندیشه های کنفوسیوسس بخشی از آموزش و پرورش رسمی شدند. بعد ها هم تفسیر نیوـکنفوسیوس به افزایش اقتدار مردان کوشید و ارزش های پدرسالارانه را محکم تر ساخت. با توجه به ساختار کنفوسیوسی، زنان باید همیشه یک قدم پس تر از مردان و یا یک رتبه پایین تر از مردان باشند. بیشتر پیروان این آیین، هر چند به مادران احترام داشتند، سر سپرده گی زنان در پیش مردان را امری طبیعی و پذیرفته شده می دانستند.

پیروان کنفوسیوس به این باور بودند که خانواده هم چون یک کشور است؛ همان گونه که یک امپراتور مرد است، حمکروای یک خانواده هم باید مرد باشد. مرد افتدار و قوت طبیعی دارد و باید برتری اجتماعی اش چون برتری سیاسی اش بدون پرسشی پذیرفته شود. جای زنان خانه بود و بهترین صفت شان پذیرفتن حرفهای مردان و اطاعت: نخست به پدر، پس از آن به شوهر و در اخیر هم به پسر جوان شان. همچنان، زنان در حالی که در مورد اصول خانواده گی یاد می گرفتند، پذیرفتند که باید برای خوشی های شوهر و خانوادۀ خود، از خودگذر باشند. نوشته های ادبی هم از زنان قابل احترامی حرف می زدند که خواسته ها و اندیشه های خود را زیر پا گذاشتند تا دیگران شاد باشند.

اندیشه های کنفوسیوسی تا سالهای زیادی ارزش های اجتماعی چین را زیر تأثیر قرار داده بودند تا این که در اوایل قرن بیستم برای نخستین بار  اندیشه های ضد کنفوسیوسی سر بلند کردند. از جمله می توان از نوشته ها و رمان های باجین، یاد کرد که نفوذ بیش از اندازه و مرگبار ارزش های کنفوسیوسی در نظام خانواده و فشاری که آن ها بر هر دو، مرد و زن، می آورند، نام برد. از سوی دیگر، پس از به قدرت رسیدن، کمونیست ها هم اندیشه های کنفوسیوس را رد کردند و آیین کنفوسیوس را به عنوان یکی از دلایل اصلی شکست چین در مدرنیزه شدن معرفی کردند.  گفتنیست که مهمترین دلیل انتقاد کمونیست ها این بود که آنان آیین کنفوسیوس را یک «ایدیولوژی فیودالی» و دشمن سوسیالیسم می دانستند.

با وجود این همه، شمار خیلی زیادی از نویسنده ها و پژوهشگران به این باور اند که اندیشه های اصلی کنفوسیوس به گونه های غیر مستقیم تحریف شده اند. آن ها می گویند که فلسفۀ کنفوسیوس، فلسفۀ برتری یک جنس بر جنس دیگر نه، بلکه فلسفۀ برتری مردان در بیرون و زنان در خانه است. آن ها می گویند که کنفوسیوس- که در دوران هرج و مرج به دنیا آمده بود- می خواست به دنیا نظم را معرفی کند. طرفدارن کنفوسیوس می گویند که توجه او به  فرق های جنسیتی نه به برتری های جنسیتی بوده است.

حتا اگر پذیرفت که اندیشه های کنفوسیوس در حقیقت در تقابل با زنان نیستند و زیربنای جامعه های پدرسالار چین، جاپان، کوریا و ویتنام را تشکیل نداده اند، نمی توان رد کرد که این اندیشه ها در قوی ساختن و رایج ساختن ارزش های پدرسالار کوشیده اند. امروز، هرچند از نظام های کاملن کنفوسیوسی در کشور های نامبرده خبری نیست، هنوز هم می توان بخش هایی از آن ها را در این جوامع دید چون از میان بردن اندیشه هایی که در عمق یک اجتماع جا می گیرند، سالها و حتا قرن ها را در بر می گیرد.

 

زنان توانمند؛ دنیایی بهتر - [ ]
ارسال شده توسط مریم هوتکی در ساعت ۱ ق.ظ

 زمینه سازی برای تعلیم زنان راهی است برای امنیت اقتصادی

 

نویسند: نه اومی ولف

برگردان: مریم هوتکی

شمارۀ تازۀ نیوزویک ویژۀ گزارش جهانی پیشرفت های زنان در سال 2011 است و نبشته يی دارد با لستی از بهترین و بدترین کشور ها برای زنان. نبشته تأکید دارد بر پیامد های بد سرکوب کردن زنان و نابرابری ها در برابر آن ها.

لست بهترین کشور های برای زن بودن و بدترین کشور ها برای زن بود روایت دو جهان کاملن متفاوت اند.

لست نخست که از خوبترین ها حرف می زند، از آیسلند، کشورهای اسکاندیناوی، هالند، سویس و کانادا نام می برد. این کشور ها در پنج بخش پیش تاز استند: برابری، بهداشت، آموزش و پرورش، اقتصاد و سیاست.

در امریکا، خیلی زنان نسبت به مردان رتبه های بلندتر تحصیلی دارند و این رقم هر روز در حال افزایش است. در ترکیه، مردانی که در مقابل زنان از خشونت کار می گیرند، از خانه بیرون انداخته شده و با آله های ردیابی دنبال می شوند. دنمارک و آسترالیا هم زنان را به سمت نخست وزیری انتخاب کرده اند.

کشور های لست دوم، اما، گویی در سیارۀ دیگری استند. در چاد، کشوری که بدترین جا برای زنان نامیده شده است، زنان اصلن حقوق سیاسی و اجتماعی ندارند. دختران ده-یازده ساله بدون چون و چرا مجبور به ازدواج می شوند. در نیجر که در ردۀ هفتم بدترین کشور ها برای زنان قرار دارد، حالت بهتری از چاد نیست. در مالی که در ردۀ پنجم این لست قرار دارد، بیشر زنان به خاطر ختنه شدن آسیب های خیلی شدید روانی دیده اند. در کانگو که آن را جمهوری دموکراتیک هم می خوانند، هر روز بالای 1100 زن تجاوز صورت می گیرد. مردان یمنی، از سوی دیگر، می توانند هر وقت و به هر دلیلی که بخواهند زنان خود را لت و کوب کنند.

هرچند این مقایسۀ صریح غیرقابل باور است، نمی توان تفاوت ها میان این دو دنیا و این دو شیوۀ متفاوت زنده گی را انکار کرد. این تفاوت ها خبر تازه يی نیستند. گروه های مدافع حقوق بشر از سالها به این سو است که در تلاش اند به این نابرابری ها توجه برانگیزند. اما نابرابری های سیستماتیک جوامع ذکر شده که از سالها بدین سو در جریان اند، نمی گذارند به ساده گی این مشکل حل شود. بیشتر گروه های مدافع حقوق زنان و حقوق بشر سیاست هایی چون «این کار خوب و اخلاقی نیست»  را به کار می گیرند تا دلسوزی و ترحم مردان را براگیزند. ولی شمار دیگری از این گروه ها راه تاز يی را انتخاب کرده اند؛ آن ها می کوشند به مردم بفهمانند که دست کشیدن از سرکوب کردن زنان، آن ها را از فقر و ناچاری نجات می دهد.

اقتصاد و نابرابری جنسیتی  

پایان دادن به خشونت ها و نابرابری ها علیه زنان را نمی شود با برانگیختن دلسوزی مردان حل کرد؛ باید با واژه های محکم تر و منطقی تر مبارزه کرد. مردم- به ویژه مردم کشور های در حال توسعه- باید بدانند که نابرابری های جنسیتی و سرکوب کردن زنان منجر به بجران اقتصادی می شود. سرکوب کردن زنان تنها یک مسألۀ اخلاقی نیست و در حقیقت راه آسانیست که کشور ها برای راحتی «فرهنگی» از آن استفاده می کنند و همین باعث بحران های اقتصادی و اجتماعی می شود. هر چند نمی شود همه کشورهای در حال توسعه را مسوؤل صد در صد بحران های اقتصادی شان دانست، گفتنیست که در خیلی موارد تصمیم های هر چند بی تأثیر این کشور ها تأثیر زیادی بالای وضعیت اقتصادی شان دارد. بدیهی است که میراث های استعمار- گرسنگی زده گی گسترده، بی سوادی و آسیب پذیری به خشونت- از مهمترین عوامل بحران های اقتصادی استند. اما چگونه می توان این میراث های استعمار را یگانه دلایل بحران های اقتصادی دانست، در حالی که کشور ها، خود، رفتار استعمارگرایانه يی نسبت به زنان- هم در خانه و هم در نهاد های دولتی و غیر دولتی- دارند!؟

زمانی که کشور های در حال توسعه پالیسی های سرکوب کننده در برخورد با زنان به کار می گیرند، آن ها در حقیقت گامی می نهند به سوی شکست اقتصادی و درهم و برهمی اجتماع.  

نیوزویک می گوید که زمینه سازی برای آموزش زنان راهی است برای رفاه اقتصادی و اجتماعی. بیشتر کشور هایی که سابقۀ استعمار دارند یا منابع طبیعی زیادی ندارند و یا از دیگر نگاه ها راحت نیستند، می کوشند زمینه های هر چه بیشتری را برای تعلیم و آموزش زنان برابر کرده و به حقوق اجتماعی-سیاسی شان توجه کنند. هر چند این کشور ها با مشکلات اقتصادی دست و پنجه نرم می کنند، ببیشتر شان در حال رشد اقتصادی استند. از آن جمله می توان از هند، چین، مالیزیا، اندونیزیا، برازیل، کوریای جنوبی و ترکیه نام برد.

این در حالیست که پژوهش ها نشان می دهند که 50-100 سال پیش، هندوستان، رومانیا، فلیپین و پرتگال برخورد های کاملن متفاوتی با زنان داشته اند و نابرابری ها در مقابل زنان خیلی بیشتر از امروز بوده اند.  امروز در پاکستان، تجاوز جنسی شوهران بر زنان شان غیرقانونی است. و اما هنوز هم هر سال تقریبن 800 قتل ناموسی رخ می دهد. پرسش این است: اگر پاکستان نظام پدرسالاری اش را از میان ببرد، چه پیشرفت های اقتصادیی خواهد داشت؟

اگر بی سواد نباشی، می توانی یک نهاد تجارتی را آغاز کنی. اگر هر لحظه و هر روز در ترس تجاوز و خشونت های خانواده گی نباشی، می توانی کار های اجتماعی را سازماندهی کنی. اگر دخترت در معرض خطر ختنه شدن در سه ساله گی و به ازدواج رسانیده شدن در ده ساله گی نباشد، او می تواند به مکتب برود. و زمانی که که ازدواج کند و کودکانش بزرگ شوند، آن ها هم پدر و هم مادر تحصیل کرده و دانا می داشته باشند؛ بحث های علمی در خانه دو برابر می شوند، مخاطبین کودکان دو برابر می شوند و آن ها دو برابر برای پیروزی های اکادمیک تشویق می شوند.‌

مادران تحصیل کرده اند که تغییر را به میان می آورند.

بانو هیلاری کلنتون، وزیر خارجۀ ایالات متحدۀ امریکا به نیورویک می گوید: "وقت آن است که جهان با دیدی استراتیژیک به زنان بنگرد و مانع رشد و آموزش شان نشود. پژوهش ها نشان می دهند که زمینه های بیشتر برای کار کردن زنان و شامل بودن شان در امور اقتصادی-به ویژه تجارت-  نه تنها باعث رشد اقتصادی می شود بلکه باعث به وجود آمدن کار های بیشتر و امنیت کاری و اقتصادی برای دیگران هم می شود."

جالب است که در بدترین کشور ها برای زنان، ترجیح می دهند زنان ناآگاه و بی سواد باشند و در خانه بمانند تا اصول فرهنگی به جا شوند- حتا اگر این به قیمت بحران اقتصادی تمام شود.

 ولی امروز وقت آن است که کشور های فقیر و کشور های در حال توسعه در مورد وضعیت بد خود کاری کنند: باید به زنان را از قید و بند اصولی که جامعه ساخته نجات دهند و زمینه های برابری های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی شان را فراهم کنند.

هفت ساله گی طلوع - [ ]
ارسال شده توسط مریم هوتکی در ساعت ۱۲ ق.ظ
می شنوم تلویزیون طلوع هفت ساله شده است. روز های آغازین طلوع به یادم استند. خیلی جدی به سوی بی بی جان می بینم و می گویم:"هفت سال پیش!؟ یعنی که من هفت سال پیش هم زنده بودم!؟" پس از ثانیه يی می خندم. بی بی ام که به ساده گی نمی خندد، از ساده اندیشی ام شگفت زده می شود و بلند بلند می خندد. در فکر فرو می روم. هفت سال خیلی طولانی است. آن قدر طولانی که در این هفت سال، صدا ها و برنامه های طلوع جزی از روزمره گی ها شده اند.

یک ماه پیش، پس از دو سال، طلوع  را دوباره یافتم. شاد شدم. طلوع بوی از خود بودن می دهد. بوی خانه. بوی کابل. برنامه های طلوع هر کدام برایم خاطره هایی را زنده می کنند. دلم برای شب هایی که با همه خانواده «ستارۀ افغان» را می دیدم، تنگ شده است. دلم برای پرنیان که حرفهای هنرپیشه های هندی را از بر کرده بود و هر جا که می توانست استفادۀ شان می کرد، تنگ شده است.

تلویزیون طلوع توانسته است با برنامه های آفتابی خود و با خلاقیت و آزاداندیشی در آفرینش خاطره های خیلی ها نقش بزرگی داشته باشد. از طلوع که برایم در این هفت سال لبخند ها و اشک ها و خاطره ها آورده است، سپاسگزارم.

سیانی؛ قریۀ مردها - [ ]
ارسال شده توسط مریم هوتکی در ساعت ۹ ب.ظ

نویسنده: ویوک پراکاش

برگردان: مریم هوتکی

در نواحی غربی گجرات، در قریۀ دور افتاده سیانی، گروه نسبتن بزرگی از مردان هم دیگر را در ساختن یک معبد کمک می‌کنند. طرف‌های چاشت، آن‌ها کار خود را نیمه گذاشته و در پی یافتن جایی خنک برای نان خوردن می‌شوند. گروه دیگری از مردان هم به آن‌ها می‌پیوندند و نانی را که قبلن پخته‌اند، می‌خورند. این‌جا سیانی است؛ قریۀ مرد‌ها.
مرکز پژوهشی سنسوس می‌گوید که در هندوستان در مقابل هر هزار مرد تنها ۹۱۴ زن به دنیا می‌آید. این رقم هم در سال ۲۰۱۱ به ۹۳۳ زن در مقابل هر هزار مرد کاهش یافته است.
ویندوبای مهتالیا، یک دهقان ۲۳ ساله می‌گوید که از پانزده ساله‌گی تا کنون خواسته است عروسی کند، ولی نتوانسته است.
بینش هندوستانی‌ها به سوی مردان به عنوان جنس بر‌تر از قرن‌ها به این سو ادامه داشته است. همین باعث شده است که از زمان پیشرفت تکنالوژی به این سو، تقریبن همۀ بانوان هندوستانی پیش از تولد کودکشان با آزمایش‌های التراسوند از جنسیت او با خبر شوند. پژوهش‌ها نشان می‌دهند که در خیلی موارد اگر کودک دختر باشد، خانواده‌ها تصمیم به سقط جنین می‌گیرند.
همین کاهش در به دنیا آمدن دختران است که امروز سبب دشواری‌های اجتماعی برای مردان در سیانی شده است. در سیانی، که نفوسش کم و بیش به هشت هزار نفر می‌رسد، ۳۵۰ مرد بالای ۳۵ سال مجرد هستند.
لالجی بای مکوانا، یکی از باشنده گان ۴۲ سالۀ شهر، می‌گوید که شادمان است بیست سال پیش عروسی کرده است. او می‌گوید که اگر امروز جوان می‌بود، هیچ گاهی نمی‌توانست عروسی کند.
پراشانت دیو مردی ۴۲ ساله است که در یک آسیاب کوچک آرد کار می‌کند و از این‌که قبلن عروسی کرده شادمان است. او می‌گوید که نسبت به این‌که در این شهر کوچک پیشرفت‌های صنعتی خیلی اندک بوده و زیربنا‌های تحصیلی هم وجود ندارند، بیشتر مردم بی‌پول و بی‌سواد هستند. شمار زنان خیلی اندک ‌اند و آن‌ها هم منتظر پیشنهاد‌های بهتری هستند.
گروه‌های مردانی که با هم زنده‌گی می‌کنند تمام کارها -که سنت‌ها زنانه می‌خوانندشان- چون پاک کردن خانه، پخت و پز و جاروب را خود انجام می‌دهند.
از سوی دیگر، خانوادۀ‌های زنان از مردان خواستگار پول هنگفتی برای جهیزیه می‌خواهند. این در حالی است که هندوستانی‌ها همیشه از خانواده‌های دختران جهیزیه می‌گیرند. این حالت جالبی است چون سنت‌ها را شکسته و فرهنگ‌های دیرینۀ این سرزمین را واژگون کرده است.
زیاد وقت نمی‌گیرد متوجه غیبت زنان در جاده‌های کوچک و باریک سیانی شد - به ویژه در شام. پس از این‌که آفتاب غروب می‌کند و کار مردان مجرد تمام می‌شود، آن‌ها در پیش دکان‌ها و بازار‌ها گرد هم جمع می‌شوند، چون خانه و خانواده‌یی ندارند که به پیش شان بروند.
بارات بای خیر ۴۵ ساله که تا هنوز مجرد است می‌گوید از ۲۵ سال به این سو خواسته است، عروسی کند، ولی بنا بر حال نه چندان خوب اقتصادی‌اش نتوانسته است، تشکیل خانواده بدهد. او می‌گوید دیگر امیدی ندارد و به تلاش خود نقطۀ پایانی گذاشته است.

http://bostnews.com/details_dr.php?id=3129&cid=56

باران، زنده گی. - [ ]
ارسال شده توسط مریم هوتکی در ساعت ۶ ق.ظ
 تنها گلوی آُسمان است که بدون ترس صدا می کشد. صدای شر شر قطره های تیز باران گوش هایم را نوازش می کنند. درختان تشنه استند و باران را به آغوش کشیده اند. مردم چتری های رنگارنگ به دست دارند. چتری های سرخ. چتری های سبز. چتری های زرد. رنگ ها چه قدر زیبا استند. باران چه قدر زیبا است.
 
نه به فکر لباسهایم که تر شده اند استم و نه به فکر موهایم که آراسته و منظم شان کرده بودم و نه هم به فکر سرمه که از چشمانم فرار کرده و گرداگرد شان را سیاه ساخته است. قدم می زنم و می گذارم باران به آغوشم بکشد. می خواهم باران دلتنگی هایم را بشوید و باد با خود ببردشان. برگها می ریزند و بی خیال و سبکسرانه به آهنگ باد می رقصند و می چرخند. از بی خیالی شان خوشم می آید.

باران به پایان رسیده است. زمین خشک است و آسمان صاف. هیچ نشانه يی از باران نیست؛ گویی اصلن بارانی در کار نبوده است. لبخند می زنم. زنده گی و باران چقدر شبیه استند. دیروز می گذرد و امروز، دیروز چون یک رویا به نظر می آید.

. - [ ]
ارسال شده توسط مریم هوتکی در ساعت ۷ ق.ظ

اگر تصور کنی تنها یک ماه از زندهگیت مانده، دست از تنبلی برداشته به دنبال رویاهایت می‌روی. می خواهی هدف‌هایت را برآورده کنی. می خواهی به جاهایی که نرفته ای، بروی و چیزهایی که نیاموخته ای، بیاموزی و کارهایی که نکرده ای، بکنی. این سوژۀ همسانی در خیلی فلم ها، سریال ها و کتاب ها است. جالب این است که اگر چنین فکر کنی، دیدت نسبت به زنده‌گی کاملن تغییر می کند. در امروز، در همین لحظه، زندهگی می‌کنی. میبینی زندهگی چقدر هیجان انگیز است. می‌بینی هر لحظه چه قدر مهم است. می‌خواهی هر روز بیشتر بیاموزی، بیشتر بخوانی، به جاهای بیشتری بروی، به مردمان بیشتری کمک کنی، بیشتر لبخند بزنی.

 وجودت سراپا انرژی می‌شود. چشمهایت جلایش می‌یابند. می‌دانی که امروز، روز تو است.

زنان؛ از روزمره گی تا فمینسم - [ ]
ارسال شده توسط مریم هوتکی در ساعت ۳ ق.ظ

گذری به جایگاه زنان در قرن های شانزده، هفده و هژدهِ میلادی

زنان قرن های شانزدهم، هفدهم، و هژده‌‌هم با دشواری ها و چالش های زیادی در بیان کردن نظریات و احساسات شان در مورد رویداد های  جامعه های مردسالار مقابل بودند. هرچند، اتفاقات تازۀ سیاسی و سیاسی-جعرافیایی توجه بیشتر مردم را در مورد زنان و به ویژه وصع تحصیلی شان کشانید. در اوخر قرن هژده هم بیشتر زنان یاد گرفتند چه گونه بر علیه نابرابری ها صدا بلند کنند.  هر چند از فمینسم امروزی خبری نبود، زنان یاد گرفته بودند دیدگاه های خود را به شیوه های غیر مستقیم و خیلی خلاقانه بگویند و حتا بنویسند.

ساختار های اجتماعی قرن شانزده هم  اروپا به زنان محدودیت های زیادی ساخته بود. آن ها نمی توانستند در فیصله های عمومی و مهم سیایسی یا اجتماعی حرفی داشته باشند. از زنان انتظار می رفت تنها به کار هایی خانه گی فکر کنند. تحصیل و آموزش زنان پذیرفته شده نبود و کسانی که از آن طرفداری می کردند به بد اخلاقی و بی عفتی متهم می شدند. کسانی که بر علیه بی عدالتی صدا بلند می کردند از خانه و خانوادۀ خود رانده می شدند و از اجتماع دور انداخته شده به جاهای دورافتاده فرستاده می شدند. مثلن آنن هاچینسون  یک پروستستانت فهمیده و تحصیل کردۀ انگلیسی بود و اما چون از دیدگاه های خود ازادانه حرف می زد زندانی شد. و بعد ها در سال 1545 به خاطری که نمی خواست به خانم های دیگر در دادگاه تهمت بزند، سوختانده شد. همچنان، تاریخ شاهد خیلی جنایت ها بوده است که در آن زنان جوان را به جرم جادوگری و ناپاکی می کشتند. خیلی زنانی که سنت شکنی می کردند به جرم "جادوگری" سوختانده می شدند و یا به دار کشانیده می شدند.

زمانی که ملکه الیزابت اول در سال 1558 به قدرت رسید او از زنان دیگر خیلی فرق داشت و در قالب نقش های جنسیتی آن زمان نمی گنجید. او رهبری صریح و تحصیل کرده و پرمطالعه بود. او در میان مردم احترام زیادی داشت و مردم او را برای مهارتش در سخن گفتن و هنر دوستی اش می شناختند. او از استثنا ها بود. خیلی مردم-به شمول مردان- بی سواد بودند و با درس و مکتب سر و کاری نداشتند. اما گسترش کتاب های دینی و دسترسی توده ها به آن ها، مردم را تشویق به خواندن و نوشتن کردند. خواندن کتابهای دینی به زنان هم شانس داد بخوانند و با سواد شوند. زنان این دوره به نامه نویسی شروع کرده بودند و آن راهی شده بود برای ابراز دیدگاه های شان.  

قرن هفده‌هم دورۀ تغییر بود، اما این تغییر ها مهم و اساسی نبوده اند. زنان با صلاحیت های خانه و خانواده، نقشی بزرگ-هرچند پذیرفته نشده- در امور سیاسی و اقتصادی بازی می کردند. آن ها بییشر وقت ها چون مشاور های خانه گی شوهران خود بودند و به ساده گی تصمیم های شان را متأثر از دیدگاه های خود می کردند. هر چند مستقیمن به سیاست سر و کاری نداشتند، اما کار های خانه گی و منطقه يی شان بر اوضاع سیاسی تأثیر داشت. زنان از ابراز مستقیم دیدگاه های شان محروم بودند. اما آن ها توانستند با هوشیاری زیاد دیدگاه های سیاسی خود را در قالب نوشته های دینی بگنجانند.  هر چند آنانی که می خواستند آزادانه با نورم های اجتماعی بجنگند، در بیشتر موارد قربانی می شدند.  بسا زنان هم به خاطر اعتراض در بارۀ قانون ها به دار آویخته شدند. در وسط ها و در نزدیکی اواخر قرن هفده هم، زنان به نامه نویسی و خاطره نویسی بیشتر از پیش پرداختند. در سال 1682 کتابی از یادداشت ها و خاطره های روزمرۀ مری رولندسن به نشر رسید. کتاب هر چند به قصد نشر شدن نوشته نشده بود به شهرت فراوان رسید و استقبال زیاد شد.

 قرن هژده هم، آغاز انقلاب فرهنگی بریتانیا و افزایش روزافزون قدرت توده ها، در تکامل نقش های زنان خیلی کمک کردند. طبقۀ متوسط، که تازه به میان آمده بود، باعث تغییرات اقتصادی فراوانی شد. از همین بابت زنان فرصت های بیشتری یافتند تا به گونه های مستقیم تر در تجارت و اقتصاد سهم بگیرند. تقریبن همه زنان طبقۀ پایین و متوسط با شوهران خود بیرون از خانه کمک می کردند اما برای زنان طبقۀ بالا شرکت در تجارت و کار بیرون مناسب دانسته نمی شد. از سوی دیگر، با پیدایش تغییرات در قوانین و شرکت بیشتر زنان در مسایل اجتماعی، آن ها زمینه های بیشتری برای نوشتن یافتند. با پدید آمدن و رشد انقلاب فرهنگی سطح سواد طبقه های پایین و متوسط بالاتر رفت. مردان و زنان همه طبقات به سطح گسترده تری راه های بییشر برای ابراز دیدگاه ها و ایده های خود یافتند. نوشته های زنان-هر چند نسبتن سطحی و در موارد روزمره- زمینه های بیشتری برای نشر شدن یافتند. با وجود این، در میان اشارف، نوشتن زنان هم چون کار کردن شان در بیرون از خانه، غیر قابل قبول بود. با گسترش استعمار شماری از زنان چون مری ولستونکرفت، برای نخستین بار از برابری حقوق تحصیلی و تغییر قوانین ازدواج حرف زدند. برای همین قرن هژده هم یکی از مهمترین دوره های برای تاریخ زنان و فمینسم به شمار می رود.

 

 رویکرد ها:

زنان در قرن شانزدهم، پااوله مالپیزی پرایس. انتشارات فیرلی دیکنسن (2003).

شیطان با چهرۀ زنان: جادوگری در بریتانیای کبیر، کارول ف. کارلسن. انتشارات نورتن (1998).

فمینسم در ادبیات. انتشارات گیل (2004).

 

ساعت از دوازدۀ شب گذشته است. نمی توانم بخوابم. ناراحتم. از ناچاری ام ناراحتم. از ناتوانی ام ناراحتم. از یک سایت خبری سراغ سایت دیگر می روم. چندین ویدیو را می بینم. جایی یک بس مکتب مورد حمله قرار گرفته است و جایی خبرنگاری زخمی و آغشته با خون در کنار جاده افتاده است. اشک هایم ناخود آگاه می ریزند. می گریم. شاید برای یک ساعت، شاید هم بیشتر. نمی دانم. بی حس استم. آهنگ های استاد ساربان را می شنوم. گلویم دوباره از بغض پر می شود. به تلویزیون زل می زنم. بی بی جان نماز می خواند. به سویش لبخند می زنم. او امروز چندین بار گریسته است. حتا برای او هم که شده، باید قوی باشم. نباید بگذارم ناراحت شود.

خاموشی اتاق را فرا گرفته است. تنها صدا، صدای تیک تاک ساعت و صدای جیرجیرک هاست. به پیام امروز ناهید فکر می کنم. ترس وجودم را فرا می گیرد و تا استخوان های نفوذ می کند. صدای انفجار پراگنده گی فکرم را بیشتر می سازد.

چشم هایم را می بندم و چند نفس عمیق می کشم. می کوشم تمرکز کنم، آرام شوم. نمی توانم. به خانه فکر می کنم. از این که با پدر جان نیستم، ناراحت می شوم.

دل تنگ استم. دل تنگ استم از این که نمی گذارند کابل نفس بکشد. دل تنگ استم از این که نمی گذارند ترس بمیرد، وحشت تمام شود. نمی دانم این دلتنگی آخری دارد یا نه.

های با یک تن اتن کی می شود - [ ]
ارسال شده توسط مریم هوتکی در ساعت ۷ ق.ظ

دیروز واشنگتن دی سی شاهد جشنواره یی بود بی مانند. گروهی از جوانان افغانستانی که با انجمن «تعلیم افغانستان برای آیندۀ بهتر»* رضاکارانه کار می کنند، دومین جشنوارۀ فرهنگ و هنر افغانستان را برگزار کردند. جشنواره در «نشنل مال دی سی» برگزار شد و توجه شمار زیادی از جهانگردان و مردم محل را برانگیخت. اهداف اصلی برگزاری این جشنواره بلند بردن آگاهی های فرهنگی و هنری مردم افغانستان - به ویژه جوانان افغان که در آمریکا زاده شده اند- و نیز جمع آوری پول برای ساختن مکتب ها در افغانستان بود. دومین جشنواره بیشترینه به خاطر جمع آوری پول برای ساخت و ساز یک مکتب در گردیز برگزار شده بود.

نمایش های هنری، شعر خوانی، غرفه های فرهنگ و هنر، فال حافظ، مسابقۀ اتن و خیلی چیز های دیگر بر زیبایی این جشنواره افزوده بودند. در نمایش لباس که از سوی بانو حسینه غنی انصاری ترتیب داده شده بود، لباس های افغانستان به نمایش گذاشتند. هنرمندان جوان، نوید اورکزی و پردیس، با هنرنمایی شان توانستند مردم را شاد بسازند و حس وطن دوستی شان را بیشتر از پیش برانگیزند.این برنامه با اتن دسته جمعی بیشتر علاقه مندان و شرکت کننده گان به فرجام رسید.

 Afghan Education for a Better Tomorrow*

نظریه فمینستی معاصر به منتقدان اجتماعی و ادبی اجازه داده است تا به اجتماع با دیدی زنانه و قلمی زنانه بنگرند. نویسنده گان و پژوهشگران فمینیستی نقش های زنان و تغییر این نقش های اجتماعی و سیاسی و کم و بیش شدن شان را در طی تاریخ مطالعه کرده اند. شماری از پژوهشگران به این باور اند که فمینسم پدیده يیست تازه و ریشه يی در قرون وسطی ندارد. آن ها می گویند که زنان یونان باستان و مصر و جاپان فیودال بنا بر استاندرد های امروزی  فمینسم، نمی توانند فمینست نامیده شوند. شماری دیگر می گویند آگاهی اجتماعی و منحصر به فرد بودن آن زنان نخستین گام ها در شکل فمینسم امروزی است. از همین بابت، این  نویسنده گان در پی یافتن ریشه های فمینسم امروزی در قرون وسطی استند.

از یونان باستان، تا امپراتوری روم تا چین باستان، نقش های ادبی، سیاسی و اجتماعی زنان شباهت های بی شماری با همدیگر داشته اند. پژوهش ها و گردآوری های معلومات نشان می دهند که تمام این اجتماع ها با یک مشکل روبرو بودند و آن هم مبارزه میان زنان قدرتمند و پر نفوذ و اجتماعی مردسالار که در حاشیه راندن آنها می کوشید، است. با بررسی شواهد متنی و باستان شناسی، منتقدان در پی درک کردن زندگی اجتماعی و ادبی  زنان در فرهنگ های مختلف جهان باستان استند. این کار دشواری است چون نمی توان در مورد زنان قرون وسطی از روی نویسنده گان انگشت شماری که شناخته شده اند، نوشت. سافو، شاعر یونانی ، هایشیا، ریاضی دان و فیلسوف مصری، و پان چائو دانشمند چینی، از استثنا ها بوده اند. آن ها همه به گونه هایی حمایۀ خانوادۀ خود را داشتند و همان یکی از مهمترین دلایل پیشرفت شان است. بسا زنان دیگری هم چون آن ها بودند که در پس پرده زیستند و نوشتند و از دنیا رفتند. منتقدان فمینیستی از ناشناخته بودن خیلی از این زنان و از شیوۀ برخورد اجتماع با شناخته شده گان، می نالند. همان گونه که هایپیشیا که بر روی سرک های اسکندریه کشته شد، خیلی زنان دیگر پیش از این که حرف بزنند، خاموش ساخته شدند. منتقدان به این باور اند که زن ستیزی در جوامع مردانۀ آن وقت و نورم های پذیرفته شدۀ مرد بودن و زن بودن مانع پیشرفت زنان شدند.

جدا ساختن زنان و مردان و پدیده های "شهری بودن" و "خانه گی بودن" برای مردم یونان باستان از روز به دنیا آمدن تعیین شده و تغییر ناپذیر بود. از همین بابت، در دوره های کلاسیک آتن- در قرن چهارم و پنجم قبل از میلاد- از زنان انتظار می رفت تا به کاری های "خانه گی و زنانه" برسند و در سیاست و اجتماع اصلن حرفی نزنند. همچنان، زنده گی آیینی زنان از مردان جدا ساخته و پنداشته می شد. زنان اسپارت باستان، بر خلاف زنان یونانی، برابری های بیشتری با مردان داشتند. نقش اصلی این زنان به دنیا آوردن رزمنده گان قوی برای دفاع از آیندۀ شهر بود، اما آن ها در پس پرده تأثیرات زیادی بر موارد سیاسی و اجتماعی داشتند. چون خیلی مردان برای جنگ می رفتند، این زنان اسپارت بودند که همه امور شهر را از تجارت گرفته تا سیاست پیش می بردند. بعد ها، این زنان با چالش های زیادی روبرو شد چون رومیان قانون هایی تازه ساختند که محدودیت های زیادی را برای نقش های زنان به میان آورده و  پدران یا شوهران شان را اختیاردار کل قرار دادند. هر چند، این قوانین در بعضی موارد و برای شماری از زنان اشرافی مشکلی به میان آورده نتوانستند. از آن میان می توان ملکه نفیریتت و ملکه کلئوپاترا را نام برد. با این زنان کاملن مثل همتایان مرد شان برخورد می شد.

از سوی دیگر، نقش های محدود اجتماعی زنان را در هنر و ادبیات آن زمان می توان دید. از گلدان های نقاشی شدۀ آتن تا نوشته های هومر همه نشان می دهند که شایع ترین کار زن در خانه بودن و شستن و پختن و بافتن بوده است. منتقدان به این باور اند که بازنمایی از زنان –به ویژه در قرون وسطی-  ریشه در افسانه های اسطوره يی دارد. اسطوره های یونانی-رومی از جمله الیاد و اودسیۀ هومر و متامورفوسس اوید، بازتاب های کلیشه يیی از زنان دارند؛ آن ها گاه زنان را الاهه يی قدرتمند و گاهی جادوگری مکار و گاهی ملکه يی کینه توز معرفی کرده اند. منتقدان و پژوهشگران فیمینیست می گویند که بیشتر کارهای ادبی قرون وسطی متأثر از این کلیشه های اسطوره يی استند. از سوی دیگر، در ادبیات درام کلاسیک و در نوشته های آخیولس، ارستوفنیس، و سوفوکل، با دید متفاواتی به زنان دیده شده است اما  آن ها هم پرسش های زیادی را در مورد ماهیت زن و مرد به میان آورده اند. زمانی که نوشته های دینی پرورش و گسترش بیشتر میان مردم پیدا کردند، زنان هم با آهسته گی مجال یافتند بنویسند و بخوانند و دیدگاه های خود را در قالب نوشته های دینی ابراز کنند.

با وجود تمام دستاورد های ادبی و هنری، موقعیت اجتماعی و سیاسی زنان تغییری نیافته و حتا حقوق شان کمتر شده بودند. بیشتر زنان تسلیم به جامعه های مردسالار بودند. کسانی هم که اعتراض می کردند با شدید ترین و رکیک ترین برخورد ها روبرو می شدند. در میان اشراف زاده گان، ملکه النور قرن دوازدهم از منطقۀ اکیتن است. زمانی که او از شوهر خود درخواست طلاق کرد، درخواستش را نپذیرفتند و همچنان، تهمتی بر عفتش بستند.  منتقدان می گویند که این یک مضمون همیشه گی در جامعه و ادبیات قرون وسطی بوده است و یکی از مهمترین چالش ها در راه پیشرفت زنان به شمار می رود. پژوهشگران به این باور اند که، با وجود این همه، قرون وسطی شاهد پیشرفت ها و تحولات بزرگی در هنر و ادبیات و نقش های اجتماعی و سیاسی زنان بوده است. هر چند زنان قرون وسطی با مشکلات و دشواری های زیادی روبرو بودند، آن ها سنگ های تهداب فمینسم امروزی را گذاشته اند. برای همین است که آن ها در پی جمع آوری معلومات در مورد آگاهی نا خود آگاه  زنان قرون وسطی از فمینسم، استند.

 

رویکرد ها:

زنان، اجتماع و ادبیات در قرون وسطی. کارولین لارینگتون. انتشارات روتلیج (1995). 

فمنیسم در ادبیات. انتشارات گیل (2004).